.فصل پنجم حوادث ناگوار تاريخي
اشاره
ص: 415
خشكسالي، قحطي، امراض و بليات اجتماعي در ايران قرون وسطي
اشاره
در دوران قرون وسطي، غير از مظالم و لشكركشيهاي دائمي فئودالها و حمله و چپاول قبايل چادرنشين، بعلت عقبماندگي فرهنگي و ابتدايي بودن رژيم اقتصادي و نبودن وسايل حملونقل سريع و نارسايي علم طب، همه ساله عده كثيري از سكنه شهرهاي مختلف آسياي ميانه و شرق نزديك، در اثر حوادث و اتفاقات ناگوار طبيعي، نظير قحطي و خشكسالي سيل، حريق، زلزله، طاعون، وبا، حمله ملخ و سن، و ديگر بيماريهاي مسري و بادهاي تند و برف و بوران شديد و نظاير اينها دستخوش فنا و نيستي ميشدند.
اكنون با استفاده از منابع مختلف، به ذكر شمهاي از حوادث ناگوار تاريخي آن دوران ميپردازيم:
قحطي ناشي از كمآبي، در ايران، سابقه چند هزار ساله دارد. از متون و اسناد تاريخي و سنگنبشتهها بخوبي پيداست كه از ديرباز، زمامداران و مردم ايران از نيامدن برف و باران و ظهور قحطي بيم داشتند. در تاريخ طبري، ميخوانيم كه كشور ايران در زمان فيروز، هفت سال متوالي، به بلاي قحطي گرفتار شد. رودخانهها و قنوات و چشمهسارها خشك گرديد، و باغها و درختان بيثمر گشت و رستنيهاي بيشهها و دشتها و تپهها بكلي از ميان رفت و حتي پرندگان و درندگان نابود شدند و چهارپايان و دواب بحدي ناتوان شدند كه قدرت باربري نداشتند. آب دجله فرونشست ... فيروز به كليه ولايتها و شهرستانها نوشت كه هيچكسي را به دادن باج و خراج مكلف نميسازد و كسي را به سخره و بيگاري وادار نميكند ... در نامه ديگري خطاب به عموم رعايا نوشت كه هركس ذخيره و دفينه يا گوشت و خوراكي يا غذايي كه به قوت مردم مدد كند، داشته باشد، بايد در اين موقع، بيرون بياورد و در اختيار عموم بگذارد و با مردم مواسات كند.
و حال توانگر و بينوا و بزرگ و كوچك بايد يكسان باشد. و تذكر داد، هرگاه بشنوم كسي در شهر ياقريهاي از گرسنگي مرده باشد، مردم آنجا را مورد بازخواست قرار خواهم داد. فيروز در پرتو اين تدبير، توانست مردم مملكت را در طول مدت آن هفت سال قحطي اداره كند. «1»
همچنين در تاريخ طبرستان، آمده است كه در عهد اردشيرين بابك، قحطسالي افتاد.
رعايا از نيامدن باران شكايت كردند. وي در پاسخ نوشت: «اذا قحط المطرجادت سحائب الملك
______________________________
(1). ر ك: محمد بن جرير طبري، تاريخ الرسل و الملوك. ترجمه صادق نشأت، ص 158.
ص: 416
ففرق بينهم مافاتهم؛ يعني:
ابر اگر زفت گشت ما را ديمنفقات جهانيان داديم.» «1»
قحطي سيستان به سال 220 هجري
در اين سال، در سيستان قحطي بيسابقهاي پديد آمد. «مردمان غني مالكان عمده كندوهاي ذخيره گندم و جو را ميگشودند يا ميفروختند و يا در راه خدا بذل ميكردند. كندو در آن نواحي به شكافهايي گفته ميشد كه در تنه ديوارهاي اطراف اتاق و خانه ميساختند و روي آن را تيغه و سپس اندود و همرنگ ديوار ميكردند و در حكم خم بزرگي در شكم ديوار بود كه يك سوراخ در بالا و يك سوراخ در پايين داشت، و معمولا غلات را در آن ميريختند، پر ميكردند و سوراخها را ميبستند، و اين غلات سالياني ميتوانست در آن باقي بماند بدون آنكه فاسد شود؛ و خصوصا در ايام خشكسالي يا حمله و قتلوغارت دشمن در حكم ذخيره خانواده بود؛ و چون در شكم ديوار بود، اغلب دشمن نيز نميتوانست بدان دست يابد. هنوز هم در نواحي جنوب، از اين كندوها كه در حكم سيلوي كوچكي است، استفاده ميكنند. گاه، در هنگام قتلوغارت، صاحبخانه زن و دختران خود را در آن كندوها پنهان ميكرد كه از آسيب دشمن در امان باشند تا قتلوغارت و ناامني به پايان رسد.» «2»
در تاريخ طبري، جلد هشتم، صفحه 218 چنين ميخوانيم: «به سال 111 در خراسان قحطي سخت و مجاعه روي داد و جنيد بن عبد الرحمن هر تني را يك درم داد و چاره آن قحطي و مجاعه كرد.»
قهر طبيعت در ري:
در تاريخ ري باستان، در پيرامون رويدادهاي نابود كننده اين شهر، مانند بيماريهاي مهلك و زمين لرزههاي مخرب و خشكساليها، مطالبي ذكر شده كه قسمتي از آن را نقل ميكنيم:
«به سال 236 هجري، زلزلهاي شديد در ري، موجب مرگ 45 هزار تن آدمي شد.
در سال 241 از هجرت، بادي سرد از سرزمين ترك برخاست و از سرخس به نيشابور و از آنجا به ري رسيد. اين باد از ري به همدان و از آنجا بسوي حلوان گذشت.
در سال 241 هجري، زمينلرزهاي سخت، خانههاي ري را خراب كرد، و چندان جمعيت در زير ديوارها مدفون شدند كه شماره آنها از حد احصا بيرون بود. اين زلزله تا چهل روز متواليا تكرار مييافت. ابن اثير در وقايع اين سال، گفته است: «و فيها كانت بالري زلزلة شديدة هدمت المساكن، و مات تحتها خلق كثير لا يحصون، و بقيت متردد فيما اربعين يوما [الكامل.
ج ص، ص 296].»
در سال 242، زمينلرزهاي سخت وسيع در نواحي كومس و رساتيق آن، و ري و خراسان و نيشابور و طبرستان بوقوع پيوست، و كوهها خرد شد و زمينها شكافهايي شگرف برداشت.
در سال 249، زلزلهاي مخرب شهر ري را تكان داد و خانهها خراب شد و جمعي كثير بهلاكت رسيدند، و باقي مردم شهر را ترك گفته به بيابانها پناه بردند. طبري اين واقعه را در شرح
______________________________
(1). تاريخ طبرستان، پيشين. ص 43.
(2). محمد ابراهيم باستاني پاريزي، يعقوب ليث، [متن و حاشيه] ص 90- 89.
ص: 417
حوادث سال 249 ذكر كرده است.
در سال 280، در ري و طبرستان، آبها بخشكيد و چنان شد كه هرسه رطل (هر رطل 2795/ 1 كيلوگرم) آب را به يك درهم (هر درهم مساوي قدرت خريد 25 ريال) ميفروختند و قيمتها فزوني گرفت.
در سال 281 نيز مانند سال قبل از آن، در ري و طبرستان خشكسالي و بيآبي بود. طبري و ابن اثير از اين وقايع ياد كردهاند.
در سال 344، وبايي بيامان به ري روي آورد و از مردم آنجا چندان بكشت كه بشمار نميآمد.
در ذي حجه 346 زلزلهاي سخت، بسياري از بناهاي شهر ري را درهم ريخت و جمعي كثير از مردم آنجا را بكشت.
در سال 347، در شهرهاي جبال (كه ري نيز در آن شمار است) بيماري وبا كشتاري عظيم كرد، و بيشتر درگذشتگان زنان و كودكان بودند.
در ربيع الاول سال 524، در بلاد جبل و عراق و موصل و الجزيره، زلزلهاي عظيم روي داد كه خرابي بسياري را سبب آمد.
در سال 571 ه، شهرهاي واقع ميان عراق تا ماوراء ري، دستخوش زلزلهاي عظيم گرديد و جمعي انبوه بهلاكت رسيدند، و بناهاي فراوان با خاك يكسان شد، و آسيب بيشتر به ري و قزوين وارد آمد. در كامل ابن اثير، از كليه وقايع ناگواري كه ياد كرديم ذكري بميان آمده است.
اين بود اهم مصائبي كه به مردم ري از قهر طبيعت رسيد، لكن همه اينها و نزاعهاي تعصبآميز مردم اين خطه، در برابر آنچه در آغاز قرن هفتم از دست خونخواران مغول كشيدهاند مشتي است از خروار، و اندكي است از بسيار. و اگر نام شهر ري در ادوار بعد، در ذكر زلازل و امراض عام مرگبار و قحط سالها در منابع كمتر بچشم ميخورد، ظاهرا بدان سبب است كه اين شهر ديگر ذكر و شهرت و عظمت و اعتبار روزگار پيشين خود را از دست داده بود.» «1»
تگرگ در سيستان:
در تاريخ سيستان در ضمن وقايع سنه تسع عشرة و اربعمائه، مينويسد:
«اندر سنه عشرين، تگرگ بسيار آمد به سيستان، چنانك مرغان آن ديار بسيار بمردند و بگرفتند كه بال ايشان شكسته بود؛ و يكي از آن تگرگ بركشيدند ده درم سنگ بود.» «2»
حوادث ناگوار ارضي
«ابن جوزي در تلقيح از محمد بن حبيب هاشمي نقل نموده كه در ايام دولت متوكل، سيزده قريه از قراي قيروان به زمين فرو رفت چنانچه از ساكنان آن قري زياده از چهل و دو كس نجات نيافتند. و در سنه اثنين و اربعين و مأتين، در دامغان، زلزلهاي واقع شد كه نصف عمارت آن بلده، ويران گشت؛ و ثلث ابنيه بسطام نيز به زلزله افتاد و در ري و جرجان و نيشابور و اصفهان نيز اين حادثه دست
______________________________
(1). ري باستان، پيشين. ج 2، ص 248- 243 (به تناوب و اختصار).
(2). تاريخ سيستان، پيشين. ص 361.
ص: 418
داد. و در يكي از قراي قومس نيز زمين در جنبش آمده مردم از ديه بيرون رفتند ... در ولايت يمن، از شدت زلزله، مزرعه كه در جبلي بود منتقل گشته به موضعي ديگر افتاد.» «1»
آتشسوزي در بخارا:
در عهد نصر بن احمد ساماني، رجب سال 325، «در بخارا آتش افتاد و جمله بازارها بسوخت؛ و آغاز آن از دكان هريسهپزي بود به دروازه سمرقند، كه خاكستر از زير ديگ هريسه برداشت و به بام آورد، و بر بام او مغاكي بود تا آكنده شود. پارهاي آتش در ميان خاكستر بود؛ وي ندانسته بود. باد برد و آن آتش بر تواره زد و آن تواره درگرفت و از آنجمله بازارها درگرفت و محله دروازه سمرقند جمله بسوخت، و آتش بر هوا چون ابر همي رفت و كوي «بكار» و تيمچههاي بازار و مدرسه فارجك و تيم كفشگران و بازار صرافان و بزازان و آنچه در بخارا بود، بدينجانب، همه بسوخت تا بلب رود. و پارهاي آتش بجست و مسجد ماخ درگرفت و تمام بسوخت و دو شبانهروز ميسوخت. و اهل بخارا در آن عاجز شدند و بسيار رنج ديدند تا روز سوم بكشتند ... و زياده از صد هزار درم اهل بخارا را زيان شد، و هرگز عمارتهاي بخارا مثل آن نتوانستند كردن.» «2»
سيل شديد در غزنين:
«روز شنبه، نهم ماه رجب (423) ميان دو نماز، بارانكي خردخرد ميباريد گروهي از گلهداران در ميان رود غزنين فرود آمده بودند و گاوان بدانجا بداشته. هرچند گفتند از آنجا برخيزيد، فرمان نميبردند.
تا باران قويتر شد ... پاسي از شب بگذشته، سيلي در رسيد (به غزنين) كه اقرار دادند پيران كهن كه بر آن جمله ياد ندارند، و درخت بسيار از بيخ كنده ميآورد ... سيل گاوان و استران در ربود و به پل رسيد و گذر تنگ بود ... طاقهاي پل را بگرفت ... در بازارها افتاد، چنانكه به صرافان رسيد و بسيار زيان كرد. و بزرگتر هنر آن بود كه پل را با دكانها از جاي بكند و آب راه يافت.
اما بسيار كاروانسرا كه بر رسته وي بود، ويران كرد و بازارها همه ناچيز شد.» اين سيل مردمان را چنان زيان كرد كه در حساب نيايد. پس از آنكه سيل بنشست، مردمان زر و سيم و جامه تباه شده مييافتند كه سيل آنجا افكنده بود. و خداي عز و جل دانست كه بر گرسنگان چه رسيد.» «3»
زلزله تبريز:
شهر تبريز از شهرهايي است كه بارها در اثر زلزله، دستخوش آسيب و ويراني گشته. «از جمله در سال 434، زمينلرزه سختي در آنجا رخ داد ... ابن اثير و ناصرخسرو و حمد اللّه مستوفي هرسه از اين واقعه سخن راندهاند. قطران نيز قصيده شيوايي درباره آن دارد ... ابن اثير درباره سختي زلزله، مينويسد: «دژ و باروي شهر و بازارها و خانها و بيشتري از سراي پادشاهي را ويران ساخت و امير زنده ماند براي اينكه در باغي جاي داشت ... نابودشدگان از مردم شهر را شماره كردند؛ نزديك به پنجاه هزار تن بودند ... قطران پس از ذكر زيبايي و دلانگيزي و سعادت مردم اين شهر، از ويرانيهاي ناشي از زلزله سخن ميگويد:
نبود شهر در آفاق خوشتر از تبريزبه ايمني و به مال و به نيكويي و جمال
______________________________
(1). خواندمير، حبيب السير. ج 2، ص 271.
(2). تاريخ بخارا، پيشين. ص 131.
(3). تاريخ بيهقي، پيشين، ص 261- 260 (به اختصار).
ص: 419 ز ناز و نوش همه خلق بود نوشانوشز خلق و مال همه شهر بود مالامال
درو به كام دل خويش هركسي مشغولامير و بنده و سالار و فاضل و مفضال
يكي به طاعت ايزد يكي به خدمت خلقيكي به جستن مال و يكي به جستن حال
يكي به خواستن جام با سماع غزليكي به تاختن يوز در شكار غزال
به كام خويش، همي گشت هركسي مشغولبه حال خويش، همي داشت هركسي آمال
خدا به مردم تبريز برفكند فناخدا به نعمت تبريز برگماشت زوال
فراز گشت نشيب و نشيب گشت فرازرمال گشت رماد و رماد گشت رمال
دريده گشت زمين و خميده گشت نباتدمنده گشت بحار و دونده گشت جبال
بسا سراي كه بامش همي بسود فلكبسا درخت كه شاخش همي بسود هلال
كز آن درخت نمانده كنون مگر آثارو زان سراي نمانده كنون مگر اطلال
كسي كه رسته شد از مويه گشته بود چو مويكسي كه جسته بد از ناله گشته بود چو نال
يكي نبود كه گويد به ديگري كه مموييكي نبود كه گويد به ديگري كه منال
كمال دور كناد ايزد از جمال جهانكجي رسد به جمالي كجا گرفت كمال «1»
قحطي نيشابور:
«خواجه ابو الفضل بيهقي گويد: در سنه اربعمائه در نيشابور، 67 نوبت برف افتاد ... آن قحط كه در سنه احدي و اربعمائه افتاد در نيشابور، از اين سبب بود كه غله را آفت رسيد از سرما؛ و اين قحط در خراسان و عراق عام بود، و در نيشابور و نواحي آن سختتر. آنچه بحساب آمد كه در نيشابور هلاك شده بودند از خلايق، صد و هفتهزار و كسري خلق بود ... امام ابو سعد خرگوشي در كتاب تاريخ خود، اثبات كند كه هر روز از محله وي زيادت از چهارصد مرده به گورستان نقل افتادي و اين قحط نه از آن بود كه طعام عزيز بود بلكه علت جوع كلبي بود كه بر خلق مستولي شده بود.» «2»
طاعون:
در سنه تسع و سبعين (79) مرض طاعون در بصره شيوع يافت، چنانكه در مدت سه روز، زياده از دويست هزار كس مردند و اندك مردمي باقي ماندند و در روز چهارم، طاعون تسكين يافت.» «3»
زلزله:
به حكايت روضة الصفا در دوران خلافت متوكل، «در سنه اثنين و اربعين و مأتين (242) زلزله در دامغان واقع شد كه نصف عمارات آن مملكت سر به خرابي نهاد، و ثلث بسطام نيز به زلزله افتاد؛ و در ري و جرجان و نيشابور و اصفهان همين حادثه روي نمود. در دهي از ديههاي قومس زلزله آغاز شد.» «4» همچنين در عهد متقي، در بلاد شام، زلزله عظيمي رخ داد «چنانكه از اهل حما، بيست هزار كس هلاك شدند و ديگر آنكه آب دجله زياد شد. بمثابهاي كه بسياري از محلات بغداد غرق شده از عمارت آن اثري نماند.» «5»
مترجم تاريخ يميني (ابو الشرف ناصح بن ظفر جرفادقاني)، موضوع قحطي گرگان را در ايام اقامت
______________________________
(1). احمد كسروي، شهرياران گمنام. ص 206.
(2). در پيرامون تاريخ بيهقي، پيشين. ج 1، ص 8.
(3). مير محمد بن سيد برهان الدين خواوند شاه (مير خواند)، روضة الصفا. ج 3، ص 251.
(4). همان. ص 478.
(5). همان. ص 534.
ص: 420
لشكريان عضد الدوله در آنجا بدين نحو توصيف ميكند: «قحط برخاست و ماده قوت كه مدد حيات بود، بريده شد؛ و كار به جايي رسيد كه نخاله جو را با گل خمير ميكردند و بدان سد رمقي مينمودند. و عتبي آورده است كه من نامههاي آن لشكر ديدمي، از آن خمير در ميان آنها درج كرده براي اعلام حال و تنگي معيشت خود؛ چون مداد سياه و تباه بودي.»
نمونه ديگر: «در زمستان سال 401 هجري، در بلاد خراسان عموما و در نيشابور خصوصا، قحط و غلائي هائل و بلائي نازل حادث شد ... و كس را از نايافت قوت، قوت نماند ... فضلاء عصر در ذكر آن قحط و غلاء منظومات بسيار گفتند ... سلطان بفرمود در اين ايام كه در جمله بلاد و ممالك عمال و معتمدان او در انبارها گشودند و غلهها بيرون ريختند و بر فقرا و مساكين صرف كردند و جان ايشان از چنگال هلاك بستدند؛ و سال با آن حال بپايان آمد تا غلات سنه اثنين و اربعمائه در رسيد و نايره محنت قحط و غلا منطفي شد و شدت آن حال منتفي گشت، و باري تعالي باران رحمت فروفرستاد!
در جاي ديگر كتاب ترجمه تاريخ يميني قحطي وحشتناك نيشابور چنين توصيف شده است: در اين سال (احدي و اربعمائه) در بلاد خراسان عموما و در نيشابور خصوصا قحطي روي نمود كه مردم را از نايافت قوت، قوت نماند و قيمت گندم و جو از دانه مرواريد درگذشت، و از سگ و گربه نشاني نماند، بلكه مادر از گوشت فرزند تغذي ميساخت و برادر به لحم برادر روز ميگذرانيد، و شوهر زن را ميجوشانيد. و در نيشابور هيچكس را مجال آن نماند كه به محلات دوردست تردد كند مگر به استظهار بعضي كه سلاح همراه ايشان بودي ... «1»
نظامي گنجوي زلزله گنجه را چنين توصيف ميكند:
چنان لرزه افاد بر كوه و دشتكه گرد از گريبان گردون گذشت
فلك را سلاسل ز هم برگسستزمين را مفاصل بهم در شكست
در اعضاي خاك، آب را بسته شدز بس كوفتن، كوه را خسته شد
ز چندان زن و مرد و برنا و پيربرون نامد آوازها جز نفير
قحطي شديد در كرمان:
پس از حمله غزها به كرمان، در اثر خشكسالي، قحطي سختي در كرمان پديد آمد بطوريكه صاحب تاريخ سلاجقه نوشته است: «دانهاي در هيچ خانهاي نماند؛ قوت هستي و طعام خوشي در گواشير، چندگاهي، هسته خرما بود، كه آنرا آرد ميكردند و ميخوردند و ميمردند. چون هسته نيز به آخر رسيد، گرسنگان نطعهاي كهنه و دلوهاي پوسيده و دبههاي دريده ميسوختند و ميخوردند، و هر روز چند كودك در شهر گم ميشد كه گرسنگان ايشان را به مذبح هلاك ميبردند، و چند كس فرزند خويش طعمه ساخت و بخورد و در همه شهر و حومه يك گربه نماند، و در شوارع، روز و شب، گرسنگان و سگان در كشتي بودند. اگر سگ غالب ميآمد، آدمي را ميخورد و اگر آدمي غالب ميآمد سگ را ... از تراكم مردگان در محلات، زندگان را مجال گذر نماند و كس را پرواي مرده و تجهيز و تكفين نبود.»
______________________________
(1). ر ك: محمد عبد الجبار عتبي. تاريخ يميني، ترجمه ابو الشرف ناصح بن ظفر جرفادقاني، به اهتمام جعفر شعار ص 314؛ تاريخ الفي؛ در پيرامون تاريخ بيهقي، پيشين. ج 2، ص 815.
ص: 421
قحطي نيشابور در 431
بطوريكه بيهقي در تاريخ خود نوشته است، در حدود سال 431 هجري، در اثر بيتدبيري سلطان مسعود و آمدورفت تركان سلجوقي و وقوع جنگهاي پياپي، وضع نيشابور دگرگون شده بود «و نيشابور اين بار نه چنان بود كه ديده بودم كه همه خراب گشته و اندك مايه آباداني مانده، و مني نان به سه درم، و كدخدايان سقفهاي خانها بشكافته و بفروخته و از گرسنگي با عيال و فرزندان بمرده؛ و قيمت ضياع بشده و درم به دانگي بازآمده.» «1» قيمت اراضي بياندازه تنزل كرد بطوريكه در محمد آباد كه از بهترين دهات نيشابور بود، به گفته بيهقي، «يك جفتواري (جريبي) زمين به يك من گندم ميفروختند و كس نميخريد ... آبگينهاي بغدادي مجرد و مخروط ديدم كه به ديناري خريده بودند و به سه درم فروختند. و پس از بازگشتن ما به نيشابور، مني نان سيزده درم شده بود و بيشتر از مردم شهر و نواحي بمرد. و حال علف چنان شد كه يك روز ديدم- و مرا نوبت بود بديوان- كه امير نشسته بود و وزير و صاحب ديوان رسالت و تا نماز پيشين روزگار شد تا پنج روزه علف راست كردند؛ كه غلامان را نان و گوشت و ايشان را كاه و جو نبود.» «2»
بايد دانست در همان ايامي كه نيشابور در آتش قحط و غلا ميسوخت، در غزنين و ديگر نقاط، به گفته بيهقي، مقدار كثيري غله و مواد غذايي موجود بود. بيهقي مينويسد: در حالي كه امير در فكر تهيه غله و كاه بود، نامه كوتوال غزنين رسيد كه از امير سؤال كرده بود «بيست و اند هزار قفيز غله در كندوها انبار كرده شده است بايد فروخت يا نگاه بايد داشت؟» «3» سپس مينويسد كه «حال علف چنان شد كه اشتر تا دامغان ببردند و از آنجا علف آوردند». «4»
بعلت فقدان امنيت كافي و نبودن وسايل حملونقل، آوردن آذوقه از غزنين به نيشابور تقريبا غير عملي بود. علاوه بر اين، اساسا مسؤولين و مصادر امور چندان احساس مسؤوليت نميكردند و خود را مكلف به تأمين وسايل زندگي و آسايش خلق نميدانستند.
به حكايت تاريخ سيستان، «اندر سنه اربعمائه، غله تنگ شد و قحط افتاد، و خرواري گندم به دويست و چهل درم شد و مردمان را رنج رسيد ... و اندر سنه احدي و اربعمائه، وباي بزرگ افتاد به سيستان، و مردم بسيار مردند.» «5» [باز در تاريخ سيستان ميخوانيم: «اندر آن سال (اربع و اربعمائه- 404) برفي صعب آمد به سيستان چنانك بسيار درختان و خرمابنان و كشتها خشك گشت، و سرايها ويران شد از آن برف، و اينهمه اندر عمل خواجه بو منصور خوافي بود؛ و او مردي با سياست بود.» «6»
«اندر سنه عشرين [و اربعمائه] (420) تگرك بسيار آمد به سيستان، چنانك مرغان اندر زره بسيار بمردند و بگرفتند كه بال ايشان شكسته بود؛ و يكي از آن تگرگ بركشيدند ده درم سنگ بود.» «7»
«ابن جوزي گويد كه در سنه 420 در حيني كه محمود به عزم تسخير عراق آمد، در
______________________________
(1). تاريخ بيهقي، پيشين. ص 607.
(2) و (3) و (4). همان. ص 609.
(5). تاريخ سيستان، پيشين. ص 358.
(6). همان. ص 360.
(7). همان. ص 361.
ص: 422
حوالي بغداد، چون نعمانيه و دير عاقول، تگرگي عظيم باريد كه هريك از آنجمله، در وزن، زياده از صد رطل بود و به صد و پنجاه من محرر ميكردند؛ و در صورت، شبيه بود به گاو خفته. و چون بضرب به زمين خورده بود، موازي يك گز، به زمين فرورفته بود.» «1»
در دوره قرون وسطي، غير از آفات و حوادث گوناگون، امراض و بيماريهاي واگيردار نيز، گهگاه، تلفات سنگيني ببار ميآورد.
قحطي و وبا
در تاريخ الفي آمده است كه در سال 423 هجري «در اكثر ربع مسكون، باران نيامد و قحط عظيم پيدا شد و متعاقب قحط، وباي عام پيدا شد؛ چنانكه در اكثر اقاليم سرايت كرد. چنانكه در اكثر تواريخ معتبره مسطور است، در كمتر از يك ماه، در اصفهان، چهل هزار كس مردند و اكثر بلاد هندوستان در اين وبا آنچنان شدند كه هيچ متنفسي نماند، و در حوالي بغداد و موصل و ولايت جبال، آنچنان جدري (نوعي آبله) شايع شد كه هيچ خانه نبود كه در آنجا بواسطه جدري، يك كس يا دو كس فوت نشده باشند.» «2»
سيل
پس از مرگ سلطان محمود «در غزنه، سيلي عظيم آمد كه بسي از عمارات رفيعه آن شهر را خراب گردانيد و خلايق بينهايت در اين سال، هلاك شدند و بندي كه عمر و بن ليث صفاري در ايام سلطنت خود بسته بود، آنچنان به اين سيل خراب شد كه اثري از آثار او ظاهر نشد.» «3»
قحطي در غزنين
در دوران حكومت «سلطان رضي ابراهيم، رحمة اللّه عليه، در شهر غزنين قحطي افتاد و غلاي سعري پيدا آمد؛ چنانكه بيشتر اهل شهر خانها را در برآوردند و از غزنين به هر طرفي رفتند، و شبهاي آدينه، سلطان رضي بر بام كوشك رفتي و همه شب، نماز كردي و احوال شهر را مطالعه فرمودي. شب آدينه بر بالاي قصر رفت، چنانكه هر شب آواز قرآن خواندن مقريان و تكرار كودكان و سماع صوفيان و آواز مزامير شنيدي، نشنيد، و چراغها و روشناييها، چنانكه بر حكم عادت هر شبي ديد، نديد.
نيك دلنگران شد. فرود آمد و از خدمتگاران حال شهر باز پرسيد. گفتند: يك هفته است كه در شهر، از آرد و نان و خوردني خام و پخته هيچ نمييابند و قحطي و غلاي سعري افتاده است، و در هر محلتي، پنج شش خانه بيش مردم نيست؛ الا بيشتر از شهر به هر طرفي برفتند و درهاي خانه برآوردند. سلطان نيك تنگدل شد و همه شب بدينسبب نخفت. ديگر روز، جمله اعيان و اركان بخواند و برايشان عتاب كرد كه: حال شهر چرا باز ننموديد؟ تا غم آن بخوردمي.» «4»
اعيان و امرا و سپهسالاران پس از مشاوره، جملگي گفتند: اين مهم به همت ابو الفرج فرجد سامان خواهد گرفت. و در وصف ابو الفرج، مينويسد كه وي «از در غزنين تاتگينا با دو بست و مستنگ و قزدار و تيز و مكران و قرماشير و نرماشير تا حد عدن و سيوستان و بهروج و كنبايت
______________________________
(1). در پيرامون تاريخ بيهقي، پيشين، ج 2، ص 657.
(2). در پيرامون تاريخ بيهقي، پيشين. ج 2، ص 868.
(3). همان. ص 861.
(4). همان. ج 1، ص 235- 234.
ص: 423
و جمله ساحل درياي محيط، در عهده تصرف او بود؛ و از ديگر طرف آرور و بكروسيواري و بهاطيه و دواو «عجزبيله و اچه و ملتان و كرور و بنوتا در غزنين، همه او داشت و شغل كدخدايي سراي حرم و خداوندزادگان و متولي اسباب خاص ... و توليت اوقاف و سراي ضرب و تراز، همه او داشت.» «1» و مورد محبت خاص سلطان بود. چون جوياي اين مرد شدند، معلوم شد كه مشغول سركشي املاك است. «جمازگان مسرع و سواران دو اسبه» در طلب او فرستادند. چون او را يافتند، «مثال توقيع برسانيدند.» در فاصله سه روز به خدمت سلطان باز آمد. شاه او را در كنار گرفت (و از اين فئودال بزرگ، كه به احتمال قوي، آزمندي و احتكار او سبب بروز قحطي شده بود) استمداد جست. وي به سلطان گفت: «مناداگران بر اسب و شتر سوار شوند و در جمله شهر و بازارها و محلتها منادا كنند كه به فلان محلت كه «كندوي نهنگ است، فردا جمله علافان و طباخان حاضر آيند تا هركس را بر اندازه او غله داده شود؛ و سلطان بفرمود تا: دويست سر اسب و اشتر به مناداگران دادند تا در شب، جمله شهر را اعلام دادند و چنين گفتند. در آنوقت، در غزنين، شش هزار طباخ و شش هزار علاف بودند. ديگر روز بفرمود تا هزار كپانكش (قپاندار) حاضر شدند؛ هر طباخي و علافي را دهگاندهگان، خروار غله هر روز بدادند تا دكانهاي طباخان و علافان بر كار شد و نان در شهر فراخ گشت، چنانكه بامداد، مني نان به هفتاد درم بود، نماز شام به پنجاه درم شد، و ديگر روز به هفده درم باز آمد.»
شاه بجاي آنكه اين مرد محتكر و بيايمان را مورد بازخواست و محاكمه قرار دهد، سجده شكر بجا آورد؛ ابو الفرج را مورد تقدير و تمجيد فراوان قرار داد، و گفت: «بيست و يكبار ترا خلعت فرمايم.» چون ابو الفرج پير بود و طاقت اينهمه توقير و تجليل را نداشت، هفت بار او را با مهد و مرقد و طبل و علم و پيل و سپر و ناچخ و علامت، و ديگر تشريفات، به خدمت خود خواند و سپاسگزاري و تشكر نمود. «2»
قحطي غزنين بسال 540
«چنين گويند كه بتاريخ سنه اربع و خمسمائه، حضرت غزنين پريشان گشت و بسبب آمدن ملخ، غلاي سعري پيدا آمد. مردمان بدان قحط درماندند و حال خود به علاء الدوله مسعود بن ابراهيم نوشتند.
سلطان گفت: هر زهري را پازهري و هر دردي را درمانيست. فرموديم تا غلهها بيرون افكنند و بر آن نرخ كه هست به ده هفت فروشند تا رعيت آسوده ماند و ولايت آبادان گردد. در حال، غلهها بيرون افكندند و بر آن نرخ كه مثال فرموده بود، بفروختند. وسعتي پيدا آمد و در مدت چند روز، به قرار اصل بازگشت.» «3»
گاه، قحطيها محصول سوءسياست زمامداران يا جنگ و جدال قدرتطلبان بوده است: در تاريخ نامه هرات، ميخوانيم كه در دوران امارت ملك فخر الدين، چون كار محاصره هرات از طرف عمال دانشمند بهادر، بالا گرفت، مواد غذايي نقصان پذيرفت و «در شهر، روزبروز، تنگي غله زيادت ميگشت و اثر قحط ظاهرتر ميشد تا كار عسرت به جايي رسيد كه صد من گندم به هشتاد دينار شد ... در انبارهاي اهل احتكار، از غله آثار نماند. دكاكين حناطان بسته شد ... قريب
______________________________
(1). همان. ص 235.
(2). ر ك: همان. ص 236- 235.
(3). همان. ص 238- 237.
ص: 424
شش هزار آدمي به فنا پيوست و كس به غسل و تكفين و تدفين آن نميرسيد؛ و در بيرون شهر، به يك نعرهوار مسافت، در بازار بوجاي، صد من گندم به دو دينار بود و صد من شيريني بهفت دينار. و هركه را آن توانايي بود كه بگريزد ... به شب، از باره فروميرفت و ترك عيال و اطفال ميكرد ... بعد از پنج روز، خلق شهر هرات، به پاي حصار آمدند و فرياد و فغان به گوش فلك سبزپوش رساندند و گفتند: اي امير جمال الدين، از خدايتعالي بترس. فرزندان ما همه از آتش گرسنگي بسوختند ... ما را بيش، طاقت محاربت و مبارزت نماند. بفرماي تا دروازهها بگشايند. و روز جمعه، در مسجد آدينه نيز طايفه بر منبر خطيب برآمدند و جامهها بر تن پاره كردند و نفير و جزع جوع به فلك اثير رسانيدند. جمال الدين محمد سام دانست كه كار از دست بخواهد رفت و اگر صلح نخواهد كرد، تمامت خلق از گرسنگي هلاك خواهند شد.» «1»
وبا
ابن خلدون در مقدمه، ضمن گفتگو از روش تاريخنگاري، مينويسد «در نيمه اين قرن (يعني قرن هشتم) در شرق و غرب، اجتماع بشر دستخوش طاعون و (وباي) مرگباري شد كه در بسياري از نواحي، جمعيتهاي كثيري از ملتها را از ميان برد و بسي از نژادها و طوايف را منقرض كرد و اكثر زيباييهاي اجتماع و تمدن را نابود ساخت (وباي مزبور در سال 1348 ميلادي بروز كرده و از وحشتناكترين وباهاي تاريخي بوده است كه سرتاسر آسيا و آفريقا و اروپا را دچار ساخته است؛ و در همين وبا مؤلف اين كتاب، پدر و مادر خود را از دست داده است.)» «2»
پس از لشكركشيهاي سلطان اويس و ابا بكر به بم، بار ديگر، قحطي و بدبختي بر مردم اين خطه چيره شد. اويس پس از موفقيت بر حريف خود، ابا بكر، «چهارصد سوار تعيين كرده بود كه به بم آيند و قلعه را بكنند و مردان را بكشند و زنان را به اسيري برند و مال بم را غارت كنند و خانهها را ويران كنند و جو بكارند. بعد از آن، قحطي در بم دست داد چنانكه يك من نان چند تنگه شد و آخر سال بود و خلق مضطر و غارتزده. هرچند گندم كه در دولتخانه آن حضرت، (شمس الدين ابراهيم)، بود بلغور و رشته سركار ميكرده ميپختند و به درويشان ميدادند و في الواقع مردم شهر همه محتاج بودند مگر معدودي چند. و آن حضرت (شمس الدين) به دست خود، آش در كاسههاي درويشان و كودكان ميكردند ... و جوع بر مردم بمرتبهاي مستولي بود كه بچهاي يك من آش گرم ميخورد و از آتش جوع، گرمي آش نميدانست؛ و دو ماه به ادراك غله مانده بود و بسيار بودند كه زنان و كودكان خود را در خانه آن حضرت گذاشته بودند جهت آنكه قوت نداشتند ... چهارده روز لشكر در بم بودند ... در رستاقها مردم را شكنجه ميكردند و هرچه داشتند ميگرفتند و شب در شهر، بر همين سبيل، خانهها غارت ميكردند و هركه در شب بدست ميافتاد شكنجه ميكردند.» «3»
در دوران فترت قبل از صفويه نيز كرمان روي آسايش نديد. به قول نويسنده لب التواريخ
______________________________
(1). تاريخنامه هرات، پيشين. ص 534- 533. (به اختصار).
(2). مقدمه ابن خلدون، ج 1، پيشين (متن و حاشيه). ص 60.
(3). رساله مقامات عرفاي بم. ص 195- 192؛ به نقل از: احمد علي خان وريزي كرماني، تاريخ كرمان (سالاريه)، به تصحيح و تحشيه و با مقدمه محمد ابراهيم باستاني پاريزي (مقدمه)، ص «مد» و «مه».
ص: 425
[صفحه 131] «در زمان ايشان، يعني بايندريها، مملكت خراب شد و از شومي ظلم و ستم، قحط و وبا پديد آمد و خلقي بسيار از گرسنگي و علت طاعون هلاك شدند و رعيت پريشان و متفرق گشتند و مردم جلاي وطن كردند.» «1»
علت قحطيها
علت اصلي قحطيهاي پيدرپي در مناطق مختلف ايران، غير از كم آبي و نيامدن باران، سوءسياست و مظالم مأمورين مالياتي و عوارض گوناگوني بود كه حكومتهاي بيثبات و ستم پيشه به مردم بينوا تحميل ميكردند؛ و مردم را از كارهاي كشاورزي باز ميداشتند و در نتيجه، دهقانان دلسرد ميشدند و گاه جلاي وطن مي- كردند. غير از آنچه گفتيم، گاه، سودجويي محتكرين و نانبايان موجب گراني نان و قحطي ميشد.
در دوره سلاجقه، به ملك قاورد در جيرفت اعلام كردند كه در بردسير گراني و قحطي نان است.
«به يك شبانروز، به بردسير آمد و جمله نان بايان را بخواند و گفت: تا من بشدم، ملخخواري در اين شهر افتاد؟ گفتند: ني. گفت: آفتي ديگر از آفات سماوي رخ نمود؟ آسياها خراب شد؟ گفتند: ني.
گفت: لشكري بيگانه روي بدينجانب نهاد؟ گفتند: ني. گفت: سبحان اللّه، چون من با حشم از اين شهر رفتم، مؤونت و خرج ولايت از دو با يكي آمد ... پس چندي از معاريف خبازان در تنور تافته نشاند و بسوخت و باز به جيرفت آمد. «2»
طاعون در هرات
يكي از بيماريهاي همهگير قرون وسطي، طاعون بود كه گاه و بيگاه در شهر و ناحيهاي شيوع مييافت و هزاران نفر را به ديار نيستي مي- فرستاد.
صاحب مطلع السعدين در وصف اين بيماري در هرات، ميگويد: «گويند يك روز در شهر، شمردند چهارصد هزار و هفتصد تابوت از دروازهها بيرون بردند غير از آنكه حمالان بيتابوت برداشتند و بسياري بر الاغان بار كرده بدر بردند و در مغاك انداختند، خاك برايشان ريخته نهان ساختند.» «3»
بدون شك، اين عدد اغراقآميز و عاري از حقيقت است؛ زيرا بعيد به نظر ميرسد كه شهر هرات در آن روزگاران در حدود دو ميليونونيم جمعيت داشته باشد تا بتوانند در يك روز چهارصد هزار و هفتصد تابوت از دروازههاي آن خارج كنند (زيرا براي حمل هر تابوت لااقل چهار نفر ضروري است). ولي در هرحال، اين ارقام از شدت مرگومير و كثرت تلفات حكايت ميكند. معين الدين اسفزاري نيز از كثرت مرگومير در هرات سخن ميگويد: «آنچه از محاسبان معلوم شده، عدد آنها كه گور و كفن يافتهاند، در نفس بلده هرات، ششصد هزار نفر است بيآنان كه در مغاكها انداختهاند و يا در خانهها دفن كردهاند.»
پدر اين مؤلف (معين الدين اسفزاري)، در شرح اين واقعه جانگداز، قصيدهاي نظم كرده كه دو بيت آن نقل ميشود:
ششصد هزار در قلم آمد كه رفتهاندزانها كه يافت گور و كفن مردم خيار
______________________________
(1). ر ك: تاريخ كرمان (سالاريه) [مقدمه]، ص «مو».
(2). ر ك: همان [حاشيه]. ص 85.
(3). كمال الدين عبد الرزاق سمرقندي، مطلع السعدين [نسخه خطي كتابخانه ملي]. ص 587.
ص: 426 باقي زبيكسي همه در خانه ماندندخوردند چشمشان همه در خانه مور و مار همچنين در مقدمه تاريخ كرمان (سالاريه) ميخوانيم: «اينكه خانههاي كرمان، اينقدر اتاقهاي تودرتو دارد و داخل پي و ديوارها مرتبا كندو و انبار ذخيره گندم داشتهاند، براي اين بود كه دشمن از وجود ذخيره در پي ديوارها آگاه نشود، زيرا هر خانواده ميبايستي ذخيره دو يا سه سال يا لااقل يك سال خود را در خانه داشته باشد تا از خطر قحطيهاي مداوم در امان باشد. زيرا دشمن كرمان در حقيقت هميشه «ژنرال قحطي» بوده است؛ چه در هر دورهاي از لشكركشيها فقط روزي شهر كرمان تسليم شده و دروازهها باز شده كه آخرين دانه گندم خورده شده و پوست درخت و گوشت حيوانات ناياب شده باشد.» «1»
جنگ فئودالي و آمدورفت سپاهيان به قحطي و بدبختي مردم ميافزود. به قول نويسنده تاريخ سلاجقه [ص 112] «سفره وجود از مطعومات چنان خالي كه دانهاي در هيچ خانهاي نماند. قوت هستي و طعام خوش در گواشير، چندگاهي استه خرما بود كه آن را آرد ميكردند و ميخوردند و ميمردند! چون استه نيز به آخر رسيد، گرسنگان نطعهاي كهنه و دلوهاي پوسيده و دبههاي دريده ميسوختند و ميخوردند. و هر روز، چند كودك در شهر گم ميشد كه گرسنگان ايشان را به مذبح هلاك ميبردند؛ و چند كس فرزند خويش طعمه ساخت و بخورد. و در همه شهر و حومه، يك گربه نماند؛ و در شوارع روزوشب سگان و گرسنگان در كشتي بودند؛ اگر سگ غالب ميآمد، آدمي را ميخورد و اگر آدمي غالب ميآمد، سگ را ... و اگر از جانبي چند مني غله در شهر ميآوردند، چندان زرينه و سيمينه و اثواب فاخره در بهاي آن عرض ميدادند كه آنرا نميتوانستند فروخت ... اگر در شهر كسي را پس از تاراج متواتر و غارات متوالي چيزي مانده بود، در بهاء غله برين نسق صرف ميكرد و روز ميگذاشت. و از تراكم مردگان در محلات، زندگان را مجال گذر نماند و كس را پرواي مرده و تجهيز و تكفين نبود.» «2»
در زمان آل مظفر و تيموريان نيز، مردم كرمان رنج و مشقت بسيار تحمل كردند. «چندان قحط و گراني در ولايت كرمان دست داد كه چندين كسان فرزندان خود را بفروختند و چندين كس را بكشتند و گوشت آن آدمي را بفروختند و بسياري از بيقوتي هلاك شدند.» [رساله مقامات عرفاي بم. ص 205] حافظ ابرو در خصوص اين قحط (ربيع الاخر 819) گويد: قحطي چنان بر مردم رسيده بود كه سدرمق به گياه و چرم پاره ميكردند، و سگ و گربه را قوت ميساختند، و بيمبالغه، چند آدمي را بخوردند و اكثري خلق به زحمت جوع، هلاك شدند و بعضي از فرزندان خود را بفروختند. «3»
پس از مرگ تيمور، در اثر اختلاف بازماندگان تيمور و فقدان امنيت، فعاليتهاي كشاورزي و اقتصادي، بيش از پيش، دستخوش ركود گرديد: «چند سال زراعت نشد. در مملكت كرمان و بم، طعام منقطع شد و تنگي عظيم در ميان خلق پيدا شد؛ چنانكه در بم، بر در دولتخانه سيد [شمس الدين] خلق بسيار جمع ميشدند و نان ميگفتند و جان ميدادند. بواسطه
______________________________
(1). تاريخ كرمان (سالاريه)، پيشين. (مقدمه) ص «كو» «كز» (به اختصار).
(2). همان. ص «لج» و «لد».
(3). همان. ص «مج»
ص: 427
اين حادثهها چند سال در بم زراعت نشد؛ چنانكه در بلوك بم، يك مرد نمانده بود بجز اهل قلعه؛ و در اندرون شهر بم، خانهها مسكن جانوران صحرايي شده بود ... و در بم، نان نبود و نانخوار هم نبود. [رساله مقامات عرفاي بم. ص 135- 124].» «1»
واقعبيني محمد واسع: نويسنده بحر الفوايد، [ص 97] مينويسد: «مرد خراساني پيش محمد واسع آمد، گفت: قصد حج كردم و آن ده هزار درم بوديعت به تو دادم. اگر از بهر من سرايي بخري، روا باشد. قحطي در بصره افتاد؛ اينجمله مال بر مسلمانان خرج كرد، گفت: بار خدايا او مرا گفته بود كه سرايي از بهر من بخري، نگفته بود به دنيا يا به آخرت؛ اكنون من از تو خانهاي در بهشت خريدم.»
در رمضان سنه 775، هنگامي كه كرمان تحت محاصره بود و تمام آذوقه و علوفه و موجودي خود را از كف داده بود، «خواجه ميبدي، را قم تاريخ آل مظفر، مينويسد كه در اين وقت، قحط و غلا آنقدر بالا گرفته بود كه مردم شهر يك من زرينه به سپاهيان ميدادند و يك من غله ميگرفتند.» «2»
جنگ و ستيز بين شاه شجاع و شاه محمود مدتها بطول انجاميد و از اين رهگذر، مردم رنج فراوان بردند. پس از مرگ محمود در سال 776، شاه شجاع چنين گفت:
محمود برادرم شه شير كمينميكرد خصومت از پي تاج و نگين
كرديم دو بخش تا بياسايد خلقاو زير زمين گرفت، ما روي زمين «3»
سيل بنيان كن در قزوين
مؤلف روضة الصفا به نقل از حسن بيك روملو، صاحب احسن التواريخ و صاحب عالمآرا، ضمن ذكر وقايع مربوط به سنه 965، مينويسد:
«هنگام تحويل آفتاب به برج حمل، باراني متواتر شد كه سيلي عظيم از كوهسار قزوين روي آورد كه بواسطه نعره سيلاب و خروش آب، ساكنين شهر باخبر شده از خانهها بدر رفتند، ولي مجال نقل و فرصت تحويل اسباب و ضروريات خانهها نكردند. آن سيل به شهر ميل كرده در و ديوار و سقف و جدار بيوتات را كنده بروي يكديگر افكنده، بياغراق، نيمه شهر خراب و ويران گرديد. به حكم شاه طهماسب، در آباداني شهر كوشيدند. هم در عهد شاه طهماسب، در ولايت قاين خراسان، زلزله شديد شد و با آنكه بيشتر خلايق، به حكم منجم آن بلاد، نقلمكان كرده بودند، سه هزار كس از پنج قريه، زير خاك هلاك پنهان شدند.» «4»
قحطي در سال 1078 هجري (1667 ميلادي)
در اصفهان، بعلت خشكسالي و ملخخواري، قحطي شديدي بروز كرد.
شاه سليمان و عليقلي خان، وزير او، بجاي حل مشكل، به چپاول خلق برخاستند. محتسب از فروشندگان ارزاق عمومي رشوه ميگرفت و نرخ را به دلخواه آنان تعيين مينمود. عليقلي مردم اصفهانك را به چوب بست و جريمهاي كلان از آنان مطالبه نمود. به دستور شاه، ارامنه را مجبور كردند چهل هزار من آرد
______________________________
(1). همان. ص «مد».
(2). همان. ص 220.
(3). همان [حاشيه]. ص 208.
(4). رضا قلي خان هدايت، روضة الصفا. (ناصري) ج 8، ص 110 (به اختصار).
ص: 428
به خبازان بدهند. زنان ارمني ناچار به دربار رفتند و بست نشستند و بالاخره با پرداخت چهار هزار تومان رشوه، از اين تحميل رستند. عليقلي خان بجاي درمان دردها از حكام و زمامداران رشوه ميگرفت. وزير آذربايجان در مدت شش ماه اقامت خود، نزديك به شصت هزار تومان به شاه و وزير اعظم و ساير مصادر امور رشوه داده بود. عليقلي خان، پس از آنهمه ظلم و جنايت، به دست شاه سليمان كشته شد در حاليكه 6 هفته قبل، سه جقه و يك شمشير و خنجر بعنوان خلعت از شاه گرفته بود.» «1»
حوادث ناگوار
مؤلف نقاوة الآثار، پس از تشريح مبارزه شديد شاه عباس اول با نقطويان، از حوادث ناگوار آن ايام (حدود سال 1002 هجري) ياد ميكند و مينويسد: در سراب آذربايجان، آنچنان زلزله شد كه منازل توده خاك و كلوخ گشت.
بعد از دو روز، باران تند درشت قطره، دو شبانروز باريد. سيلي عظيم از اين باران برخاست.
سپس از زلزله وحشتناك لار، سخن ميگويد و مينويسد: نه تنها خانهها فروريخت بلكه كوههاي عظيم از هم متلاشي شد. همچنين در اكثر بلاد عراق (اراك) بادي تند وزيدن گرفت كه نه تنها درختان كهن بلكه بناها و ديوارها را درهم كوفت بعد، باراني تند آمد. آب رودخانهها بالا آمد و موجب ويراني مساكن و مزارع گرديد، و در اثر طغيان زايندهرود اصفهان، تمام مزارع و طاحونهاي اطراف رود از بين رفت. رودخانه قم نيز طغيان كرد و بسياري از باغات و عمارات ويران شد. در دار السلطنه قزوين نيز، سيلي بنيانكن نيمه شب براه افتاد؛ و اگر تلاش قورچيان و غلامان نبود، شايد دولتخانه همايون و بعضي محلات عمده نيز از بين رفته بود.
بعد مينويسد: در اصفهان، بعد از آن خرابيها، مرض طاعون پيدا شد و ابتدا روزي بيست سي نفر را ميكشت. بعد، شماره متوفيات فزوني گرفت و مردم آهنگ فرار كردند. ابتدا دولت جلوگيري ميكرد ولي بعد، اختيار از دست دولت خارج شد و هركس ميتوانست خانه و زندگي خود را ميگذاشت و فرار را برقرار ترجيح ميداد. پس از پايان تابستان، از شدت مرض كاسته شد. مردم بمرور، به مساكن خود بازگشتند. در اين جريان، ميزان تلفات را از سي تا پنجاه هزار نفر نوشتهاند. «2»
طاعون
در اواسط قرن هشتم هجري، طاعون شديدي حدود بخارا و سمرقند تا آناطولي و روم و قسمتي از اروپا را فراگرفت. اين مرض چندبار از مغرب به مشرق و از مشرق به مغرب سرايت كرد، و عدهاي كثير از اهالي بخارا، سمرقند، آذربايجان، آسياي صغير و مصر را به خاك هلاك افكند. چنانكه از كتاب بيان النجوم ابو الفضل حبيش تفليسي برميآيد، اين بيماري ضايعات فراواني ببار آورد بطوريكه در يك شهر كه شش محله داشت، خانههاي چهار محله از آدميزاد تهي شد و حتي كسي نمانده بود كه دارايي مردگان را بعنوان وارث تصاحب كند. «3»
______________________________
(1). ر ك: محمد ابراهيم باستاني پاريزي، سياست و اقتصاد عصر صفوي، ص 258- 256.
(2). ر ك: محمود بن هدايت اللّه نوشتهاي نطنزي، نقاوة الآثار في ذكر الاخيار. تصحيح احسان اشراقي، ص 533- 528.
(3). ر ك: رحيمزاده صفوي، زندگاني شاه اسماعيل صفوي. به اهتمام يوسفپور صفوي، ص 48.
ص: 429
آتشسوزي در اثر برق
در احسن التواريخ حسن روملو چنين آمده كه در هشتم جمادي الاولي، 825 هنگام شب، در اثر شعله برق، كوشك نوبنياد پادشاه خطا در آتش قهر طبيعت ميسوزد چنانكه گويي «صد هزار مشعله است كه به روغن و فتيله درگرفته است. و اين عمارت كه اول آتش در وي افتاد، بارگاهي بود هشتاد گز طول و سي گز عرض و ستونهاي لاجورد ... چنانكه مجموع شهر از روشنايي آن آتش روشن گشت و از آنجا سرايت كرد به كوشكي كه بيست گز از آن دورتر بود؛ و از عقب آن بارگاه، كوشك حرم بود از آن بسيار به تكلفتر؛ آن نيز بسوخت و بر گرد آن كوشكها، خانههاي خزانه؛ آتش در آنها نيز افتاد تا قريب دويست و پنجاه خانه بسوخت، و بسياري زن و مرد نيز سوختند و تا روز شد همچنان ميسوخت، و آن روز تا نماز ديگر، چنانكه سعي كردند، آن آتش تسكين نمييافت.» «1»
در تاريخ جديد يزد، ضمن جنگهايي كه در دوران قدرت امير تيمور و شاهرخ روي داده از بدبختيها و محروميتهاي مردم سخن رفته است: «چهار ماه در بندان متمادي شد و در اندرون شهر قحط واقع شد و يك من غله به 120 دينار رسيد و به حدي انجاميد كه خر و اسب و سگ و گربه بخوردند و بعد از آن لحم آدمي بكار ميداشتند، و قريب سي هزار آدمي بمردند و بر سر راهها و كوچهها افتاده بودند و همه خرابهها از مردگان پر كردند و گند شهر به بيرون ميرسيد، و هر هفته يك نوبت، دروازه قطريان ميگشودند و عورات و اطفال را بيرون ميكردند.» «2» (مربوط به ماه رمضان سنه سبع و تسعين و سبعمائه).»
قحطي
مؤلف نقاوة الآثار، ضمن توصيف جنگهاي فئودالها و مخاصمات امرا در عهد صفويه، مينويسد در ولايت نطنز كه هيچوقت پنج نفر ترك نديده بود، زياده از سه هزار تن از تركان اقامت گزيدند و كار را به جايي رسانيدند كه در عرض يك سال، همه به نان چاشت محتاج شدند. عدهاي جلاي وطن كردند؛ بعضي از گرسنگي و برهنگي در بيابانها مردند. «مأكولات، مانند رحم و انصاف، معدوم گرديد و اگر اتفاقا كسي با متاعي از جايي آمدي يا كسي بطلب آن بيرون رفتي، سرومال در معرض تلف بودي ... يك من نان جو ...
به دويست دينار به دست همهكس نميآمد.» «3»
زلزله فين
به حكايت روضة الصفا، در سال 982 هجري، در فين كاشان زلزله سختي روي داد و در نتيجه، بيش از سه هزار خانه منهدم، و بالغ به يكهزار و دويست نفر از مردم تلف شدند.» «4»
كاتبي از وباي خانمانبرانداز استرآباد سخن ميگويد:
ز آتش قهر وبا گرديد ناگاهان خراباسترآبادي كه خاكش بود خوشبوتر ز مشك
و اندر او از پير و برنا هيچ تن باقي نماندآتش اندر بيشه چون افتد نه تر ماند نه خشك - كاتبي ترشيزي
______________________________
(1). احسن التواريخ. ص 174.
(2). تاريخ جديد يزد، پيشين. ص 90.
(3). نقاوة الآثار، پيشين. ص 130.
(4). ر ك: روضة الصفا، پيشين. ج 8، ص 147.
ص: 430
وصفي از زلزله كاشان: صباحي بيدگلي (متوفي 1206) از آثار شوم زلزله كاشان سخن ميگويد:
چون به چشم زخم گردون از فشار زلزلهناگهان معموره كاشان پذيرفت انهدام
كوچه و بازار آن شد آنچنان ويران كه كسفرق نتوانست كردن اين كدام است آن كدام
پاي بر جانه اساسي در وي از پست و بلندكس در آن باقي نه غير از چند كس از خاص و عام
قحطي
در ماه ژوئن 1707 ميلادي، يعني در همان ايامي كه شاه سلطان حسين با شصت هزار تن، از درباريان براي زيارت مرقد امام رضا به مشهد رفته بود، ساكنان اصفهان گرفتار قحط و غلاء شديدي شده بودند. بطوريكه كروسينسكي نقل ميكند: مالكان بزرگ از بيسروساماني كشور استفاده ميكردند و از ورود غلات به شهر جلوگيري ميكردند تا قيمت غلات خود را در نتيجه كميابي بالا ببرند. در چنين وضع آشفتهاي، عده كثيري در ميدان شاه گرد آمدند و بر عمارت عاليقاپو سنگ انداختند و خواستار آزادي عباس ميرزا، برادر شاه، شدند تا او را بر تخت بنشانند.
اين اقدام، بمنظور بر تخت نشاندن برادر شاه سلطان حسين، چند بار در طي سلطنت او تكرار شد و شاه براي آنكه عباس ميرزا جاي او را نگيرد، خوشبختانه اجازه نداد او را از نعمت بينايي محروم كنند. «1»
طاعون
«در سال 1690 ميلادي، طاعون بسيار شديدي در بصره شيوع يافته بود كه در نتيجه آن، قسمت اعظم پادگان و مأموران ترك مقيم اين شهر نابود شدند؛ و همچنين هزاران نفر از ساكنين آن از بين رفتند (هر روز پانصد نفر در شهر ميمردند.) «2»
قحطي در 1717، بار ديگر به اصفهان روي آورد. سربازي آلماني به نام ورمز «3»، در خاطرات خود، مينويسد: «فقر و فاقه در اصفهان رواج داشت؛ نان چنان كمياب بود كه فقرا شتران و اسبان و استران مرده را ميخوردند. روزي يكي از اسبهاي هلنديها مرد و لاشه او را به خيابان افكندند.
ظرف يك ساعت، مردم تمام گوشتهاي آن را بريدند.» «4»
چنانكه ضمن شرح وقايع تاريخي يادآور شديم، در ايامي كه اصفهان در محاصره قواي محمود افغان بود، مردم دچار قحطي شديد شدند. بهاي نان و ساير مواد غذايي، در نتيجه كمياب بودن، بسرعت ترقي كرد و عده كثيري از گرسنگي جان سپردند. لاكهارت با استناد به منابع متعدد، مينويسد: حتي توانگران نيز نميتوانستند گوشت گوسفند بخرند. در چند دكاني هم كه باز بود، فقط گوشت اسب و خر به قيمت گزاف فروخته ميشد. مردم سگ و گربه را وحشيانه دنبال ميكردند و آنها را با حرص و ولع ميخوردند، و حتي از خوردن موش ابا نداشتند. به قول يكي از مورخان ايراني [محمد خليل، مجمع التواريخ. ص 58] «مردمي كه جامه ابريشمين بر تن داشتند،
______________________________
(1). ر ك: لارنس لاكهارت، انقراض سلسله صفويه. ترجمه اسماعيل دولتشاهي، ص 56- 55.
(2). همان. ص 59.
(3).Worms
(4). انقراض سلسله صفويه، پيشين. [پاورقي]. ص 123
ص: 431
مثل كرم ابريشم، به خوردن برگ درختان پرداختند.»
مردم فقيرتر، از استيصال، كفشهاي كهنه و چرمهاي گنديده و پوست درختان و حتي فضله چهارپايان را جمعآوري ميكردند و ميخوردند. در نتيجه، عده زيادي از آنان در اثر غذاي ناسازگار و گرسنگي، بيمار شدند و مردند. الكساندر كشيش مينويسد كه در اواخر ماه، «شمشير گرسنگي چنان تيز شد كه وقتي بيماري ميمرد، دو سه نفر بيدرنگ، گوشتهاي گرم او را كنده بدون فلفل يا چاشني ميخوردند؛ و اگر پسر يا دختر جواني ديده ميشد، آنها را براي سدجوع بداخل منازل ميكشاندند و ميكشتند.»
گذشته از اين، گوشت انسان اغلب در دكانها به اسم ديگر فروخته ميشد. حتي خود شاه مجبور شد گوشت شتر و اسب بخورد. عاقبت كار به جايي رسيد كه توانگران نيز قادر نبودند احتياجات خود را برطرف كنند؛ زيرا غذايي براي خريد در شهر يافت نميشد. در نتيجه، پول ارزش خود را از دست داد. وقتي مرد متمولي ميمرد، كسي حاضر نميشد او را دفن كند. روزي در اواخر محاصره اصفهان، محمد محسن، نويسنده كتاب زبدة التواريخ با عدهاي، خانهها را براي كشف مواد غذايي بازرسي ميكرد؛ ناگهان در سرداب يكي از منازل بازرگانان معروف، چهارده كيسه يافت كه هركدام صد من تبريزي وزن داشت. محمد محسن و همراهانش، با شوق و ذوق، تمام كيسهها را شكافتند ولي ديدند كه حاوي عباسيهاي جديد است؛ لذا با خشم و عصبانيت، كيسهها را بجا گذاشتند و به تجسس در جاي ديگر پرداختند.
هرچه محاصره بيشتر طول ميكشيد، اوضاع وحشتانگيزتر ميشد؛ خيابانها پر از اجسادي بود كه كسي نميخواست آنها را دفن كند، و اگر هواي سالم و سازگار اصفهان نبود، تعداد اشخاصي كه از طاعون مردند، بمراتب بيشتر ميشد.
پس از آنكه محمود افغان با ملك محمود سيستاني در شكست صفويه موافق و همداستان شدند، يأس و نوميدي مردم شديدتر شد. تعداد مردگان رو به افزايش گذاشت و باندازهاي جسد در زايندهرود انداختند كه تا ماهها بعد، آب آن قابل آشاميدن نبود.»
محاصره اصفهان شش ماه بطول انجاميد. بدرستي نميتوان گفت، چند هزار نفر از گرسنگي و بيماري تلف شدند. ظاهرا بيش از 20 هزار نفر در جنگ به خاك هلاك افتادند؛ ولي لااقل، چهار برابر آن عده، از گرسنگي و طاعون جان سپردند. «1»
زلزله تبريز
«در اواخر دوره صفويه، در سال 1721 ميلادي، چنان زلزله سختي در تبريز روي داده بود كه تقريبا تمام ديوارهاي آن فروريخته و در حدود هشتاد هزار نفر در آن حادثه از بين رفته بودند.» «2»
قيام مردم اصفهان عليه شاه سلطان حسين
چون محاصره اصفهان نه ماه بطول انجاميد، قيمت نان از يك من پنجاه دينار به يك من ده تومان رسيد. مردم گرسنه اصفهان، به قول مؤلف رستم التواريخ، در هر گوشه و كناري كه اطفال يا هركسي را كه تنها مييافتند ميگرفتند، ميكشتند، ميپختند و ميخوردند. چون كار به اينجا كشيد، مردم اصفهان «با هايوهوي و گريه و زاري ... بالاجماع و الاجتماع، هجوم عامه
______________________________
(1). ر ك: همان. ص 196- 191.
(2). همان. ص 295.
ص: 432
و بحد كثرت ازدحام نمود به دور دولتخانه مباركه پادشاهي؛ و قصر اعلي «عليقاپي» را سنگباران نمودند و غوغا و هايوهوي بسيار نمودند ...» «1» چون كار به اينجا رسيد ناچار شاه تسليم شد.
گراني شديد در عهد سلطانحسين
در جريان حمله محمود افغان به ايران، گيلاننتز، ضمن گزارش وقايع دلخراش آن ايام به اسقف اعظم ميناس، مينويسد كه در ژوئيه 1723، كار قحط و غلا از بد به بدتر گراييد:
گندم هر مني 8 تومان بها يافت؛ برنج هر مني 10 تومان بها يافت؛ روغن هر مني 12 تومان بها يافت؛ تخممرغ هر دانه 200 دينار.
ديگر در شهر گوسفند، گاو، اسب و شتر باقي نماند كه به مصرف خوراك رسد؛ از اينرو آنان (مردم شهر) به خوردن گوشت خر ناگزير شدند كه هر من آندو تومان قيمت داشت. ساير خوردنيها نيز همچنين سخت كمياب و بغايتگران بود. در نتيجه، از شدت گرسنگي، مردم شهر به خوردن گوشت سگان، گربگان و پوست و فضولات جانوران و كفشهاي كهنه و هر حيواني كه ميتوانستند بگيرند ناچار شدند. گرسنگي چنان بود كه جواني پستانهاي خواهر مرده خويش را بريد؛ و بسياري از مردم فرزندان خود را جوشانيدند و يا كباب كردند و خوردند. چنين بود قحطي و گراني در شهر اصفهان. ولي خداوند به ارمنيان رحمت و عنايت فرموده بود؛ چه در جلفا خوراكيها چندان فراوان بود كه نان هر من صد دينار و يك گوسفند به 150 تا 200 دينار ارزش داشت؛ و ساير خوراكيها بهمين نسبت ارزان و فراوان بود. «2»
زلزلههاي كاشان
كاشان يكي از مناطق زلزلهخيز ايران است. «از اواخر قرن دهم هجري ببعد، سهبار در كاشان زلزله روي داده است؛ بطوريكه هر يك از آنها علاوه بر هزاران نفر تلفات جاني كه همراه داشته، ضايعات مهم و زيانهاي فراواني هم به اماكن و بناهاي تاريخي وارد نموده، و برخي را بكلي نابود ساخته است.
نخست، زلزله سخت و شديد سال 982 هجري كه، چون قريه فين كانون زلزله بود، ساختمانهاي آن ناحيه و مجاور آنرا بكلي ويران نموده و به گفته تاريخ روضة الصفا (جلد هشتم، صفحه 147)، بيش از سه هزار منزل و مأواي مردم را منهدم و بالغ بر 1200 تن از نفوس اهالي را هم تلف نموده است.
دومين زلزله بسيار شديد و بنيانكن كاشان، در سال 1192 روي داده و بر اثر آن، تمام ابنيه مهم و ساختمانهاي بزرگ شهر فروريخته و كساني هم كه نيمهجاني از آن معركه هولناك بدر بردند، بواسطه نداشتن محل سكونت، در خارج شهر متواري گشتند. ابو الحسن مستوفي غفاري كه شرح اين زلزله را در تاريخ گلشن مراد نگاشته است، ميگويد: تلفات آن در شهر كاشان بيش از هشتهزار نفر بود.
گويندگان ديگر آن عصر، مانند هاتف اصفهاني، صباحي بيدگلي و آذر شاملو، هريك
______________________________
(1). رستم التواريخ، پيشين. ص 159.
(2). پطرس دي سركيس گيلاننتز، سقوط اصفهان، (گزارشهاي پطرس ... درباره حمله افغانان و ...) ترجمه كارو- ميناسيان با مقدمه و حواشي محمد مهريار، ص 55 به بعد.
ص: 433
قصائد مفصلي درباره ويرانيها و تلفات جاني و مالي مردم گفتهاند تا آنكه به فرمان كريمخان زند، گروهي از كارگران فني از ولايات ديگر كاشان آمده به سرپرستي عبد الرزاق خان كاشي، حاكم آنجا، نخست حصار و برج و باروي شهر رامرمت و سپس بازار و كوچه و ابنيه عمومي و مساجدي كه قابل اصلاح بوده تعمير نمودهاند؛ چنانكه صباحي بيدگلي پس از تجديد بناي بازار كاشان، گفته است:
كوچه و بازار آن شد آنچنان ويران كه كسفرق نتوانست كردن اين كدام و آن كدام
شد در اندك روز كي بازار آن معمور و يافتباز، از معموريش، معموره عالم نظام بار ديگر در سال 1260 هجري، زلزله مخربي وقوع يافت كه كانون اصلي آن كوهستانهاي بخش قمصر بوده و بيش از 1500 تن از دهقانان را به كام مرگ كشانيده، بسياري از ابنيه و ساختمانهاي بزرگ و كوچك را هم منهدم ساخت.» «1»
مبارزه كريم خان با گراني و قحطي
در اواخر عهد كريم خان زند «هفت سال پيدرپي، در فارس ملخ خوارگي و در اصفهان و عراق سن خوارگي شد و در شهر شيراز نان گندم به وزن تبريز به 250 دينار و در اصفهان نان گندم يك من به وزن شاه به 500 دينار قيمت رسيد. همه عساكر و برايا هراسان و جمله خلايق ترسان شدند.
وكيل الدوله فرمان داد كه در اصفاهان انبارهاي غله ديواني را بگشايند و در چهارگوشه ميدان شاه، غله را خرمن نموده و بدور هر خرمني صد ترازو بگذارند و گندم را يك من به وزن شاه به دويست دينار و جو را يك من به وزن شاه به صد دينار بفروشند. امتثال امرش نمودند. جميع دواب سر كار سلطاني را، از شتر و قاطر و الاغ، بجانب ري و قزوين و آذربايجان بردند و از انبار- هاي ديواني غله بار نمودند و به شيراز آوردند؛ غله يك من به وزن تبريز به 1400 دينار، بسبب اخراجات منازل و راه، وارد شهر شيراز شد.
ابناي دولت عرض نمودند، مقرر بفرما غله آورده را يك من به هزار و پانصد دينار بفروشند. از روي غيظ، بسيار خنديد و فرمود: يك باب دكان علافي و حناطي از براي ما بگشاييد. از قرار تقرير شما، ما مرد علاف و غلهفروش ميباشيم. ما لشكر و رعيت خود را مانند اولاد خود دوست ميداريم. مقرر فرمود كه گندم را يك من به وزن تبريز به 200 دينار و جو را يك من به وزن تبريز به صد دينار بفروشند. همه خلايق از عساكر و رعايا از شر قحط ايمن گرديدند. قانون آن والاجاه اين بود كه در همه ممالك و بلاد قلمرو ايران، غله ديواني را در انبارهاي سلطاني ذخيره نگاه ميداشتند و هر سال آن را تجديد ميكردند؛ و اين قانون پسنديده پر فوايد از حضرت يوسف به يادگار مانده.» «2»
زلزله قمصر و قهرود به سال 1260 قمري
در سال 1260، زلزله شديدي در كاشان روي داد كه موجب خرابي دهات و مزارع و تلف شدن عده كثيري از كشاورزان گرديد.
اديب شيباني شاعر، در وصف اين زلزله، ميگويد:
اكنون كه شد قيامت موعود آشكارآن وعدهاي كه داد، وفا كرد روزگار
______________________________
(1). آثار تاريخي شهرستانهاي كاشان و نطنز، پيشين. ص 20- 19.
(2). رستم التواريخ، پيشين. ص 422- 421 (به اختصار).
ص: 434 شد زلزله به خطه كاشان و حول آنكز شهر و ده نه پود بجاي ماندي و نه تار
قهرود و قمصر آنگه كامو و كوشيانباقي نماند نام و نشاني از اين چهار
باران كشيدشان همگي را بزير سقفپس رجفه سقف بر سرشان كرد استوار
از زلزله دو هفته گذشته كنون هنوزنه دشت و نه زمين و نه كه را بود قرار
قمصر بهشت بود و عمارات او قصورشد قصرهاي عالي او جمله خاكسار
پنج و دهي كه زنده بماند به هر دهياز لرز كوه و دهكده لرزان بوند و زار «1»
مبارزه كريم خان زند با قحطي اصفهان
در همان ايامي كه كريم خان زند با حريفان زورمند خود دست و پنجه نرم ميكرد، در اصفهان، عراق و چند نقطه ديگر، در اثر نيامدن باران و برف، قحطي بروز كرد و هر روز عدهاي از مردم، در اثر گرسنگي و بيغذايي، به خاك هلاك ميافتادند؛ در حاليكه شاه اسماعيل سوم كوچكترين قدمي براي نجات مردم برنميداشت و ميگفت: اگر ميخواهيد قحطي از بين برود به مسجد برويد و عبادت كنيد. كريم خان زند دامن همت بر كمر زد و غير از تهيه آذوقه براي مردم، بذر فراهم آورد تا در اولين فرصت بكارند. موقعي كه در تهران بود، توانست مقداري برنج از ولايات شمالي به تهران وارد كند. وي براي نجات مردم اصفهان، صدها ارابه را مأمور كرد كه برنج از ولايات شمالي ايران به تهران و اصفهان وارد كنند. چون زمستان در پيش بود، تأكيد كرد كه ارابههاي حامل آذوقه شب و روز، راهپيمايي كنند. مورخين شرق نوشتهاند كه به دستور كريم خان، چهل هزار قاطر، پيوسته، از مازندران و گيلان برنج به مناطق قحطيزده حمل ميكردند. «2»
قحطي كرمان:
يكي از قحطيهاي سخت كرمان در دوران محاصره آقا محمد خان بوقوع پيوست. به قول وزيري «پس از گذشتن سه ماه، بسبب قلت آذوقه در شهر، قريب دوازده هزار مرد و زن از حصار بيرون نمودند. آتش قحط و غلا در شهر بالا گرفت. بعضي مردم به پوست و پشكل گوسفند تغذيه ميكردند و بعضي به اسه (هسته) خرما و تراشيده نجاري سدجوع ميكردند. كاهگل بيشتر خانهها را تراشيده و شسته براي عليق اسبان سپاه بردند. سگها و گربهها را خوردند [تاريخ كرمان، ص 362] محاصره چهار ماه طول كشيد. معمري حكايت ميكرد: تخم خرما اگر پيدا ميشد، يك من، 18 قروش مي- خريدند و ميخوردند [فرماندهان كرمان، ص 5].» «3»
از آنچه گذشت، خوانندگان تا حدي با مظاهر گوناگون زندگي شهري، و انواع مشكلات و آفات و سوانحي كه حيات مردم را تهديد ميكرد آشنا شدند. ناگفته نگذاريم كه انواع بليات، مخصوصا قحطي، تا پنجاه شصت سال پيش مكرر گريبانگير مردم ميشد. و بعلت نبودن راههاي ارتباطي امن و آرام و وسايل نقليه موتوري، رسانيدن آذوقه به مردم تقريبا محال بود. بههمين علت، در اين موارد، هزاران نفر از مردم شهرها و دهات از گرسنگي يا بيماري جان ميدادند.
______________________________
(1). تاريخ اجتماعي كاشان، پيشين (متن و حاشيه). ص 255- 254.
(2). ر ك: خواجه تاجدار، پيشين. ج 1، ص 184- 183.
(3). آسياي هفت سنگ، پيشين. ص 219.
ص: 435
در كتاب رستم التواريخ، ضمن توصيف دوران فرمانروايي محمد حسن خان قاجار، از وضع دلخراش مردم پس از جنگهاي فئودالي، سخن بميان آمده است. «چون در اصفاهان و بلوكات و نواحيش، بسبب آمد و شد ملوك و طوايف، هلاك حرث و نسل شديد روي داده و ابواب قحط و غلاي عظيم بر روي آن شهر بهشتآسا و اهلش گشاده و مزارعش از نظم و نسق زراعت دور، و با بذرافشاني و تخمكاري مانند غربال و آب، و اراضيش مانند عشاق، از ديدن روي زارع، معشوقآسا محروم و مهجور، و جميع مأكولات در آن خطه فردوس مانند، چون وفاي نازنينان ناياب، و آرام و امنيت در آن، چون وعده ماهجبينان نقش بر آب بود و محجوبان بيحساب از نيافتن قوت، بيقوت بر خاك راهها افتاده، با كمال افتضاح، و مردمان قوي بازوي چستوچالاك از نخوردن غذا سست و ناتوان و بيجان شده ميل مينمودند به عالم ارواح، و گندم و جو چون قرص صورت دلبران گندمگون، كم و گرانبها، و عدس و ماش و نخود و حبوب ديگر مانند نقطه خال رخسار مشكين مويان، بسيار عزيز القدر و دلربا.
صداي الجوع الجوع ناز و نعمت پروردگان پرنيانپوش به ذروه فلك هفتم به گوش كيوان، و آواز فزع و استغاثه نمودن برنا و پير و كبير و صغير از بيقوتي به سمع كروبيان ميرسيد و نجباي با احترام از گرسنگي به خاك راه، بخواري و زاري، افتاده و ميمردند و مشايخ عالي مقام در كوچهها و بازارها جانبهجان آفرين ميسپردند.» «1»
قحط و غلا و برف و سرما در سال 1248
از جمله وقايع اين سال، شيوع طاعون و نزول ملخ در گيلان و مازندران و اصفهان بود. حكمرانان اين مناطق مشكلات كار خود را به اطلاع فتحعلي شاه رسانيدند و مقرر گرديد از طبرستان و گيلان ماليات و عوارضي نگيرند و مبلغ چهارصد هزار تومان نيز بسبب ملخ- خوارگي به اصفهان تخفيف دادند؛ و «هم در اين سال، تراكم و تواتر برف در تهران و ساير بلاد ايران از حد و اندازه گذشت و در ري، از اول ميزان تا آخر حمل سال آينده كه هفت ماه است، علي التوالي هوا كافور بيز مينمود و از انبوه برف راههاي سراها و برزن مسدود ماند.
كوهها در كوچها برافراشته گرديد كه از ميان آن معبر كردندي و بزحمت، اسباب معيشت فراز آوردندي. طرق و شوارع بالكليه بسته و راه آمدورفت مسدود شد. هيزم و زغال عزت گوگرد احمر يافت.
اين فقير نگارنده (رضا قلي خان هدايت) از دشت ارژنه قصد شيراز داشت؛ مدت چهل روز بواسطه تواتر برف و انسداد معبر، از ذهاب و اياب محروم بود. بسياري از قوافل فروشدند و برنيامدند. كارگزاران دولت پنجاه هزار غريب را نقد و جنس دادند.» «2»
سوختن شهر گيلان در عهد محمد شاه قاجار: «چون غالب بيوتات و سراها و دكاكين و عمارات آن ولايت از چوب است، از قضا آتشي در سرايي به دميدن باد، بالا گرفت و چون در اطفاء آن تغافل رفته بود، به ديگر عمارات درافتاد و كار از دست رفت. شهري بدان آبادي و جماعتي با آن چالاكي بسوختند، و سراها توده خاكستر شد. حضرت ظل اللّه، مال ديواني را
______________________________
(1). رستم التواريخ، پيشين. ص 286- 285 (به اختصار).
(2). روضة الصفا، پيشين. ج 10، ص 47 (به اختصار).
ص: 436
به تخفيف مبذول داشت، و حكم اعلي صادر شد كه شهري به از اول بناكنند.» «1»
بيماري طاعون
رضا قلي ميرزا در سفرنامه خود، پس از بازگشت از اروپا، در اسلامبول، مواجه با بيماري طاعون ميشود: «يوم سهشنبه شانزدهم، از قسطنطنيه اخباري آمد كه طاعون شدتي كرده روزي دو هزار نفر تلف ميشوند. در آن مقدمه، در چاره آن بليه متحير و بيچاره بوديم كه بعد از مدت دو سال مسافرت، بدان درد بيدرمان چه سازيم و چاره آن غايله را چه كنيم.» «2»
قحطي
دامنه قحطيهاي زيانبخش و فلاكتبار تا پايان عهد قاجاريه ادامه يافت. چنانكه ديديم، در هر قرن، چندين بار مردم با بلاي خشكي و قحطي روبرو ميشدند و ميليونها انسان به خاك هلاك ميافتادند. در يادداشتهاي سپهسالار تنكابني نيز صحنهاي چند از قحطي سال 1336 [هجري قمري] توصيف شده است: «امشب كه شب سهشنبه 21 ماه جمادي الاول 1336 است، فردا صبح، انشاء اللّه تعالي، ميخواهم بروم بسمت قزوين، براي سركشي سدي كه ساختهام ... الآن چند ماه است كه طهران قحطي و گراني، گندم خرواري يكصد و ده تومان رسيده كه شاه به اين قيمت، پريروز، از گندم ذخيرهاش به مردم بيچاره فروخته است. برنج خرواري صد تومان الي يكصد و بيست تومان؛ جو خرواري هشتاد تومان. تمام دكاكين نانوايي بسته است. مردم گرسنه، از دهات نان ميآورند. دو روز است كه يك من تبريز يك [تومان؟] الي 12 قران ميخرند ... بنده روزي 400 نفر فقرا را غذا ميدهم و روزي صد نفر را يكي يك قران عليحده پول ميدهم؛ و امسال بقدر دويست هزار تومان خدا را شاهد ميگيرم، به مردم انفاق و اعانه دادم. گندم و جوي خودم را هم به قيمت سي تومان الي چهل تومان فروختم ... علي الحساب، روزي پنجاه نفر اقلا از گرسنگي ميميرند. بيشتر تقصير بيحاكمي است؛ دولت نداريم، پادشاه طفل، آن هم آدم به دور؛ از شهر فرار كرده رفته است به فرحآباد نشسته. گندمي انبار دارد، خيالش نگران فروش است ... ايران در تمام ولايات [دچار] گراني، قحطي، گرفتاري، بيصاحبي ... در اين سفر ... عازم و جازم شدهام كه خدمتي به ملت و دولت و انتظام مملكت خود امسال كه 73 سال است از عمرم ميگذرد، بنمايم.» «3»
زمين لرزه و حريق در رشت
شهر رشت در طي تاريخ چندين بار دستخوش زلزله و حريق گرديده است. مهمترين زلزلهها در سالهاي 1121 و 1125 و 1223 و 1260 اتفاق افتاده است.
اين شهر در سال 1165 هجري، بوسيله لشكريان محمد حسن خان قاجار ويران گرديد و بعد هم سربازان كريمخان زند آن را به آتش كشيدند.
در حريق سال 1304 هجري، (1752 ميلادي) تمام بازار و دو مسجد و تعداد زيادي از كاروانسراها ويران گرديد. در سال 1316 هجري (1899 ميلادي) قسمت اعظم بازار و تعداد زيادي كاروانسرا و حمام و مسجد ويران شد، و در حريق 1320 هجري (1902-
______________________________
(1). همان. ص 286- 285 (به اختصار).
(2). سفرنامه رضا قلي ميرزا نوه فتحعلي شاه، پيشين. ص 658.
(3). محمود تفضلي، يادداشتهاي سپهسالار تنكابني، (مقاله)؛ مجله راهنماي كتاب. سال چهارم، شماره 5 و 6.
ص: 437
ميلادي) در حدود هزار دكان و ده كاروانسرا از بين رفت. «1»
در جريان قحطي و خشكسالي 1228 فارس، فتحعلي شاه نخست دستور ميدهد كه بوسيله شتران و قاطران، از تهران و ديگر ولايات بارگيري غلات كنند و بجانب فارس گسيل دارند.
ولي چون اين كار مدتي بطول ميانجاميد، دستور داده شد كه در شهر شيراز و ساير ولايات فارس، هرقدر جنس در انبارها هست بيرون آورده در بازارها و كوچهها به قيمت مناسب بفروشند تا رفع عسرت شود. چون آن فرمان معرف اوضاع اجتماعي و اداري آن روزگار است مطالب مهم آن را نقل ميكنيم:
«... بمقتضاي مراسم مرحمت ... آقا محمد حسن، پيشخدمت سركار اقدس، را بجهت اطلاع از اوضاع مملكت و آگاهي از احوال رعيت، از دربار خلافت، مأمور و روانه فرموده بوديم.
در اين وقت، مشار اليه معاودت و شرفاندوز حضور ... داشت كه بعلت غلاء غلات و زيادتي تسعيرات، پريشاني و اغتشاش در احوال بعضي رعايا و ضعفا روي داده، و فقرا و ملهوفين آنجا قرين تنگي و عسرت ميباشند. اين معني بر رأي اشرف بغايت گران آمد ... بجهت ترفيه حال رعايا امر شرف نفاذ يابد كه شتران و قاطران از دار الخلافه تهران و ديگر ولايات عراق بارگيري غلات نموده حملونقل به فارس نمايند. از اينكه رفع پريشاني بطول ميانجاميد ... مقرر فرموديم ...
آنچه انبار در شهر شيراز و ساير ولايات فارس ميباشد، هرقدر جنس در آنها باشد بيرون آورده در بازارها و كوچهها به قيمتي مناسب بفروشند كه رفع اينگونه عسرت گرديده، آسايش و رفاهي بجهت فقرا و ضعفا حاصل شود ... خود، بنفس همايون، سركشي به اهالي و رعاياي آنجا فرموده شكستگيهاي قاطبين آنجا را تداركي شايسته فرمائيم ... علي العجاله به خجسته فرزند نامدار، فرمانفرما، امر فرمودهايم كه لازمه اهتمام در رفاه احوال رعايا بعمل آورده ... و به هريك از فضلا و علما و اعزه و اشراف و عموم ضعفا ابلاغ و حالي نموده آنها را مستظهر به رفع غائله غلاء مستبشر سازد، كه هريك از روي كمال اطمينان به دعاگويي ذات همايون و به امر كاسبي و رعيتي خود مشغول باشند ... تحريرا في شهر محرم الحرام سنه 1228.»
امراض واگيردار
رابينو در كتاب خود، مينويسد كه در گيلان در اثر طاعون 1246 هجري، و وبايي كه در سال 1272 مجددا بروز كرد ويران گرديد ...
بعد، طاعون 1294 وضع ملايمتري داشت. وباي 1310 همهگير گرديد و بيماري سفليس در اثر جهالت مردم در امر واكسيناسيون، وضع شومي ببار آورد.
رابينو در مورد لاهيجان مينويسد: لاهيجان از زمينلرزهها، تاراجها، قتل و غارتها، حريقها و امراض واگيرداري كه در آنجا رخنه ميكرد، مصيبتهاي فراوان ديده است. ظهير الدين، در اين مورد، مينويسد كه زمينلرزه سال 890 هجري (1485 ميلادي) بيش از هر جنايتي در او اثر گذاشته است. اين شهر در سال 908 هجري بوسيله قواي امير حسام الدين فومني غارت شد؛ و اين غارت به همهچيز يعني پول، ابريشم، اسب، قاطر، آلات مسي، كاسههاي چيني و قرآن و ساير كتب لطمه وارد ساخت. پانصد زن جوان و دختر را دزديدند و بعد آنها را به شوهرها و خانوادههايشان فروختند. لاهيجان باز هم در سال 910 هجري، و سال 914 هجري، غارت
______________________________
(1). ر ك: ه. ل. رابينو، ولايات دار المرز ايران، گيلان. ترجمه جعفر خماميزاده، ص 71- 70.
ص: 438
شد و در اين غارت، كاخي كه در آن بود ويران شد. بنابر روايتي، در آغاز استيلاي حكومت صفوي، حريق بزرگي اين شهر را كه تا «بازكياگوراب» گسترش يافته بود، منهدم كرد و 500 دكان برودريدوزي را از ميان برد.
در شوال سال 1000 هجري، شاه عباس به گيلان آمد و دستور داد باغي را كه در مقابل جلو خان قصر بود، و انواع و اقسام گلها و ميوهها در آن ديده ميشد خراب كردند و دو هزار جريب زمين را كه بعدها سبزهميدان ناميده شد، به زمين چوگانبازي تبديل نمودند و اطراف آن درخت كاشتند.
قطب الدين لاهيجي، مؤلف محبوب القلوب، به حريق سال 1058 ه اشاره ميكند كه در آن، خانهاش در ميان شعلههاي آتش ويران گرديد، و از انهدام كتابخانهاي كه داراي 600 جلد كتاب بود اظهار تأسف ميكند. او در مورد زمينلرزهاي در روز چهارشنبه عيد قربان سال 1088 هجري كه هنگام نماز صبح روي داد و در حدود ده ساعت طول كشيد، اشاره نموده مينويسد كه تمام مساجد مخصوصا مسجد جامع و منارهها و مقبرهها و ضريحهايشان و حمامها و پلهاي بيشماري ويران شده است ... لاهيجان بعد از مرگ ابراهيم ميرزا در سال 1749 ميلادي، وسيله عمارلوها غارت شد، و طاعون سال 1830 و حريقهاي وحشتناك 21 صفر 1258، آن را به مصيبت و اندوه و ويراني كشاند.
لاهيجان كنوني (عهد رابينو) داراي هفت محله و 2260 خانه و جمعيتي در حدود 11 هزار نفر، 15 مسجد و 25 زيارتگاه ... تعداد زيادي حمام، چهار مدرسه، شش كاروانسرا و سه بازار، كه شامل سيصد دكان است، ميباشد. در اين شهر، دو زورخانه وجود دارد. «1»
سيل شديد در قزوين
در بيستم جمادي الثاني 1267 چهار ساعت به غروب مانده، در اثر نزول باران و تگرگ وحشتانگيز، سيلي بنيانكن از ممر رودخانه خشك بجانب شهر قزوين روان ميشود. چهار محله قزوين را فرو گرفته، در و ديوار و خانه و حصار متوطنين را از بنياد بركنده قريب سه هزار خانه را ويران كرده بسياري از خلايق را برده بود. ناصر الدين شاه پس از ورود به قزوين، دستور ميدهد:
چنانكه در ازمنه سلاطين ماضيه سدي سديد محكمتر از حديد بر راه سيل بسته بودند، مجددا در اين باب اهتمامي كنند. «2»
قحطي سال 1288
«بر اثر خشكسالي و كمبود غله و حبوبات، در اين سال، قحطي سختي پيشآمد كه مهلكترين مجاعه دويست سال اخير ايران بود؛ مخصوصا در حدود كاشان كه در اوقات عادي هم بيش از چهار ماه غله و آذوقه سكنه خود را ندارد و براي هشت ماه ديگر سال بايد از خارج فراهم گردد. از اينجهت، تلفات زيادي به سكنه اين شهرستان وارد نمود و در هر قريه و آبادي كه هزار نفر سكنه داشت، بيش از دويست نفر زنده نماندند كه آنها نيز آواره و پراكنده گشتند. فشار عمده قحطي متوجه به دهات ييلاقي و كوهستاني بوده است. قيمت جو و گندم تا يك من به يك تومان رسيد؛ يعني
______________________________
(1). ر ك: ولايات دار المرز ايران، گيلان، پيشين. ص 340- 339.
(2). ر ك: روضة الصفا، پيشين. ج 10، ص 489.
ص: 439
بيش از بيست برابر قيمت عادي و آن هم ناياب بود و به دست كسي نميرسيد [تاريخ غفاري موسوم به اندرزنامه].
يكي از منابع تاريخي درباره اين قحطي، مينويسد:
زماني كه آدمخوري باب شدهزار و دويست است و هشتاد و هشت مردم مسلمان مردار مسلمان تا يهود را ميخوردند. خانههاي خود را ويران مينمودند و چوب آن را ميفروختند تا خوردني فراهم كنند. يك من تبريز نان را به نيم مثقال طلا مي- خريدند و معهذا ناياب بوده است [فهرست كتابخانه مركزي دانشگاه تهران، بخش سوم، ص 1891].» «1»
حريق ساري
بطوريكه هدايت در جلد نهم روضة الصفا آورده است: «در شب سهشنبه، دوازدهم شهر شوال 1098، در سرايي آتشي افروختند. پس از ساعتي، دامنه اين آتش بالا گرفت؛ خانههاي بسيار و مساجد و كاروانسراها طعمه آتش شد و جمعي كثير از پير و جوان جان سپردند. در آن شب، در محله موسوم به درب خانه، قريب به عمارات شاهي و دروازه هزار جريب، از پيران زندهدل و جوانان دلفريب، هفتاد و دو تن در آتش سركش سوخته، خاكستر شدند.» «2»
گراني و قحطي در آذربايجان
در نامهاي كه به تاريخ 24 جمادي الثاني 1273، وزير خارجه به فرخ خان نوشته است، از جمله چنين آمده است: «البته شنيدهايد، اين اوقات، در آذربايجان قحطي و گراني اتفاق افتاده و خلق آنجا اين گراني را حمل بر بياهتمامي مقرب الخاقان قايممقام كرده و به خانه او آمده داد و فرياد كردند و شورش نموده بودند؛ و ميدانيد از شورش و اجماع عوام؛ وانگهي از قحطي و گراني كه به جان آمده باشند چه طورها ميشود كه در اين حيصوبيص، غارت ميكنند خانه بيروني او را. و اولياي دولت ميخواستند او را احضار نمايند قبل از عيد، و كسي ديگر را مأمور فرمايند، كه اين اتفاق افتاد و در حقيقت، دخلي به نظم مملكت و بياطاعتي و بيارادتي اهل آذربايجان ندارد بلكه غفلتا به ميان آمد.» «3»
هدايت مينويسد: «در سنه 1288 هجري قمري، قحطيي شد كه ياران فراموش كردند عشق. ميرزا حسين خان سپهسالار براي فقرا منازلي معين كرده سرپرستي آنها را به پدرم محول داشت و شنيدم علت گراني هشتاد و هشت، برف فوق العادهاي بود كه در نتيجه، راه عراق (اراك) مسدود ميگردد، و مرحوم حاج ملا علي كني گندم را خروار خروار، ميفروخت تا خروار 64 تومان، كه مال صغير است.» «4»
قحطي
اعتماد السلطنه، ضمن وقايع ذي الحجه 1302، مينويسد: «ديروز كه شاه از شهر مراجعت به عشرتآباد ميفرمودند، قريب هزار نفر
______________________________
(1). تاريخ اجتماعي كاشان، پيشين. ص 264.
(2). روضة الصفا، پيشين. ج 9، ص 179.
(3). مجموعه اسناد و مدارك فرخ خان امين الدوله. قسمت اول، پيشين ص 271.
(4). خاطرات و خطرات، پيشين. ص 4- 3 (به اختصار).
ص: 440
زن سر راه شاه را گرفته بودند و فرياد از نبودن نان كرده بودند. شاه به نايب السلطنه تغير فراوان فرمودند. واقعا جاي تغير هم داشت. فرموده بودند كه شوهر زنها را بگيرند و گداها را از شهر بيرون كنند.» «1» شگفتا، شاه عشرتطلب بجاي آنكه در مقام درمان دردهاي اجتماعي برآيد به دستگيري مردم و اخراج گدايان از شهر فرمان ميدهد.
مرض وبا
«محرم 1310 فراميرسد. مردم بعادت ديرين، به عزاداري مي- پردازند. اجتماعات و مراودات فزوني ميگيرد. اسباب انتشار مرض وبا از هر طرف مهيا ميشود. از روز دوم محرم، وبا طغيان ميكند. هنوز به دهم نرسيده، روزي صدها از مردم هلاك ميگردند وبا روزبروز، بر طغيان خود ميافزايد. اضطراب مردم به حد كمال ميرسد. هركس بيشتر ميترسد زودتر ميميرد. شماره مردگان در تهران به روزي 1500 نفر ميرسد. اموات را در تابوت قرار ميدهند و تابوت را بر پشت الاغ به قبرستان ميبرند و هيچگونه تشريفات براي هيچ مردهاي از هر خانواده باشد بجا نميآورند. گاه يكي دو روز، جنازهها بر زمين است و وسايل كفن و دفن فراهم نميشود.» «2»
قحطي و احتكار
در يكي از اعلانهاي دولتي، به تاريخ پنجم شهر رجب المرجب 1317، پس از مقدمهاي، چنين آمده است: «هركس از عالي و داني و اعيان و اشراف و طبقات اصناف، از دلال و انباردار و علاف و غير هم، آنچه غله و گندم در انبارها و زاويهها احتكار كرده باشند بايد به ميان ميدان آورده به نرخ معمول و عادله روز بفروشند. و هرگاه پس از يك ماه معلوم شود احدي غله انبار خود را به معرض فروش نياورده، بدون هيچ ملاحظه و مراعات احدي، انبارها و زاويهها را شكافته و هرقدر غله يافت شود بيرون ريخته و به هر قيمتي كه صلاح بدانند خواهند فروخت. سپس مينويسد: خانوادهها حق دارند تا مقدار ده خروار آرد براي مصرف خانه خودشان نگاه دارند و زايد از آن هرچه داشته باشند بايد بفروش برسد. «3»
طاعون
در سال 1831، مرض طاعون در آذربايجان راه يافت و در گوشه و كنار اين ولايت، عده كثيري را تلف كرد، و در سال 1831 ميلادي به قول لرد كرزن، [ج 1، ص 126] طاعون و وباي شديدي به شوشتر آمد و قريب 20 هزار نفر را بخاك سپرد. علاوه بر طاعون و وبا، حكام و مأمورين دولتي ايران و ملانماها كه از گرگ گرسنه خونخوارترند، مردمان بدبخت را بروز سياه نشاندهاند. در تاريخ پانصد ساله خوزستان، [ص 120] نيز درباره طاعون خوزستان در سال 1247 هجري (1831 ميلادي) مينويسد، گروه انبوهي از مردم آنجا از عرب و عجم را نابود ساخت، و بسياري از آباديها از مردم تهي شد. در شهر شوشتر، سه چهارم اهالي از بين رفتند. «4» اين بيماري مسري در رشت 60 هزار نفر را به خاك هلاك افكند.
______________________________
(1). روزنامه خاطرات اعتماد السلطنه، پيشين. ص 387.
(2). حيات يحيي، پيشين. ج 1، ص 116 (به اختصار).
(3). ر ك: دكتر رضواني، «مقاله»؛ مجله بررسيهاي تاريخي، سال پنجم، شماره مسلسل 26، ص 264 (به اختصار).
(4). ر ك: احمد كسروي، تاريخ پانصد ساله خوزستان. ص 199- 198.
ص: 441
قحطي سال 1317 هجري
حاج سياح مينويسد: در اين سال غله كم و گران بود. عمده دخل حكام و ديوانيان از ارزاق مردم بيچاره است. صد هزاران نفوس معذب ميشوند و گرسنه ميمانند تا كيسه چند نفر بيرحم و خونخوار پر ميگردد؛ يعني غلهفروشي را منحصر به خود ميكنند و از دكاكين نانوايي روزي يك تومان، دو تومان، ده تومان و بيشتر يا كمتر ميگيرند. و هكذا از قصابان و ساير اصناف؛ و ايشان را مرخص ميكنند كه كم بفروشند و مخلوط كنند و گران بفروشند و باندازهاي كه شمشيرشان ببرد گردن فقرا را بزنند. در تهران، از اين دخالت حكومت، نان خرواري ده تومان به سي تومان رسيد؛ نان خمير سياه مخلوط به همهچيز ناياب گرديد. در برابر هر دكان، از رجال و نسوان هزاران روي هم ريختند. بالاخره هرقدر شكايت كردند به جايي نرسيد. در امثال اين مواقع، ملجأ مردم خانه علماست. ولي حكام و ظالمان ايشان را سير و شريك خود نمودهاند. روزي، مردم از شدت اضطرار، به دربار هجوم بردند و به در خانه ميرزا حسن آشتياني رفتند و او را بيرون آوردند و او و حاكم را فحش دادند.
دولت، بجاي حل مشكلات اقتصادي، با سرنيزه به مردم حملهور ميشد. در اين موقع، را شكوفسكي كه رئيس قزاقها بود از شاه اجازه ملاقات خواست. چون شاه علت آشوب و اعتراض مردم را پرسيد، وي گفت: «آصف الدوله و سپهسالار سبب آشوب بودند كه در عوض نان به مردم سرنيزه نشان دادند. «1»
قحطي
استويك، نماينده سياسي انگلستان، در سال 1861 (1278 قمري) راجع به قحطي تهران چنين مينويسد: «در 28 ماه فوريه كه شاه از عمارت ييلاقي به تهران مراجعت مينمود، با چشم خود، مشاهده ميكرد كه چندين هزار مرد و زن گرسنه و بينوا اطراف دكانهاي نانوايي را احاطه نموده آه و ناله آنها بلند است. شاه از مشاهده اين اوضاع وحشتزده شد و به قصر خود رفته حكم داد درهاي عمارت قصر را محكم بستند. روز ديگر، ازدحام مردم زياد شد. بالاخره شاه غضبناك شده داد كلانتر شهر را به طناب انداختند. روز ديگر، لباس قرمز پوشيده بر تخت سلطنت جلوس كرد. در ايران، پوشيدن لباس سرخ علامت و نشانه غضبناك شدن پادشاهان قاجاريه است. با اينكه شاه لباس غضب پوشيده بر تخت نشست، باز ازدحام مردم تخفيف پيدا نكرده بود و به زنها تلقين ميشد كه دو دسته شده يك دسته به سفارت انگليس و يك دسته به سفارت روس بروند و آنها را پيش شاه واسطه قرار بدهند كه نان تهران را فراوان كنند.» «2»
وبا
دكتر فوريه كه از سال 1306 تا 1309، مدت سه سال، در ايران طبيب ناصر الدين شاه بود، هنگام مراجعت به فرانسه، در دهم ربيع الثاني 1309، ضمن اظهار رضايت از چاپارخانههاي حدود رشت، از قلت مسافر در اين مناطق، اظهار شگفتي ميكند و مينويسد: «حتي اصطبل چاپارخانهها كه بايد چاپارها در آنجا اسبسواري خود را عوض كنند و از آنجا شاگرد چاپاري بعنوان بلد بگيرند، اسبي نداشت.
______________________________
(1). ر ك: خاطرات حاج سياح، به كوشش حميد سياح، ص 508- 507.
(2). تاريخ روابط سياسي ايران و انگليس، پيشين. ج 2، ص 757.
ص: 442
بلاي عام وبا در همهجا اوضاع را دگرگون كرده چنانكه ما، در تمام طول اين راه كه داير- ترين راههاي ايران بشمار ميرود، يك قافله نديديم. فقط به دو يا سه قاطر برخورديم كه مختصر باري بر پشت داشتند.» «1»
قحطي
هانري رنه، كه در اواخر سلطنت مظفر الدين شاه به ايران آمده است، مينويسد: «در ايران ناخوشيهاي مسري مهلكي بروز ميكند از قبيل وبا و طاعون و غيره؛ و گاهي هم اهالي اين سرزمين گرفتار بلاي قحطي و زلزله شديد ميگردند.
بلاي قحطي غالبا از عدم نظم و ترتيب زراعتي توليد ميشود. تنها نقصان آب رودخانهها موجبات قحطي را فراهم نميكند بلكه اشكال حملونقل ارزاق و هجوم ملخ هم در كار است.
بعلاوه، زارع بايد زياد كار كند و سود كمي از دسترنج خود ببرد. تقريبا باندازه هشت دهم حاصلي كه بعمل ميآورد، به مالك تعلق ميگيرد، و دهقان مجبور است بسختي و قناعت امرار معاش نمايد.» «2»
قحطي بزرگ
ناگفته نگذاريم كه: «بزرگترين قحطي دنيا موجب مرگ 5/ 9 ميليون چيني در فوريه و سپتامبر 1877 گرديد.» «3»
حوادث ناگوار
واتسن در تاريخ قاجاريه، ضمن گفتگو از مختصات شهر يزد، مينويسد كه در سال 1846 ميلادي (1263 هجري قمري)، در اثر شيوع طاعون، هفت هشتهزار نفر از سكنه شهر جان سپردند. «4» واتسن در جاي ديگر، مينويسد: «سال 1830 در ايران، بعلت وقوع زلزلههاي متعدد، متمايز است. در ماه آوريل شهر دماوند صدمه بسيار ديد، و گفتهاند كه در حدود پانصد تن در زيربناهاي ويرانشده از بين رفتند. به شهرهاي دامغان و سمنان و دههاي اطراف آنها خسارات كلي رسيد و ميگفتهاند كه رويهمرفته هفتاد شهر و ده صدمه ديدند.» «5»
قحطي، بيماري و جنگ
ويل دورانت مينويسد: «اگر زادوولد انسان بيش از ذخيره غذايي اوست، طبيعت براي برقراري موازنه، سه عامل دارد: قحطي، بيماري و جنگ. تامس مالتوس در اثر معروفش، رساله در جمعيت (1798)، توضيح داد كه اگر حسابي در كار نباشد ضريب مواليد چندان بر ضريب متوفيات پيشي ميگيرد كه وفور دهانهاي گرسنه، هرگونه ازدياد توليد محصولات غذايي را بياثر خواهد گذاشت.
ترقيات در زمينه فنون كشاورزي و فنون پيشگيري از آبستني در قرن نوزدهم، ظاهرا نظريه مالتوس را رد كرد: در انگلستان و ايالات متحده و آلمان و فرانسه، ازدياد فراوردههاي غذايي با ازدياد مواليد هماهنگ بود، و بالا رفتن سطح زندگي، سن ازدواج را بالا برد. و صدور ميليونها كيسه گندم از كانادا و آمريكا به كشورهاي ديگر، و اينكه اين دو كشور خود نه به قحطي
______________________________
(1). سه سال در دربار ايران، پيشين. ص 310.
(2). سفرنامه از خراسان تا بختياري، پيشين. ص 16.
(3). دانش بشر، پيشين. ص 957.
(4). ر ك: تاريخ ايران، دوره قاجاريه، پيشين. ص 180.
(5). همان. ص 242.
ص: 443
دچار ميشدند نه به بيماري، بظاهر، پاسخي است جاندار به نظريه مالتوس. اگر دانش كشاورزي جديد در همهجا به كار بسته ميشد، سياره ما ميتوانست جمعيتي دو برابر جمعيت امروز خود را خوراك دهد.
اما اگر مالتوس زنده بود، بيشك ميگفت كه اين راهحل فقط ميتواند ظهور فاجعه را به تأخير اندازد. حاصلخيزي خاك حدي دارد؛ ترقيات فنون كشاورزي نيز دير يا زود بر اثر فزوني مواليد بر متوفيات، كماثر ميشود، و از سوي ديگر، دارو و بهداشت موجبات ادامه زندگي و مآلا ازدياد عده «ناانسب» ها مسأله انتخاب طبيعي را خنثي ميكند. اما هنوز اميد در پاسخ اين سخن، به ما ميگويد: پيشرفتهاي صنعت و شهرنشيني و تعليم و تربيت احتمالا در تقليل ضريب مواليد اثر خواهد كرد. تا به تحقق پيوستن اين پيشرفتها، مصلحت بشريت در اين است كه دانش پيشگيري از آبستني تعميم يابد. امتياز توليد نسل فقط براي پدران و مادران سالم باشد نه حاصلي فرعي و ناشي از هيجانات جنسي.» «1»
تقليل آلام بشري
ويل دورانت در مقام مقايسه اوضاع اجتماعي و اقتصادي امروز بشر با دنياي قديم، چنين مينويسد: «آيا توفيق كشورهاي جديد را در برانداختن قحط و غلا بايد اندك دانست، و اين را كه امروز كشوري ميتواند با كشت فراوان نه تنها نيازمنديهاي خود را برآورد بلكه هزاران تن گندم به كشورهاي محتاج صادر كند، اقدامي ناچيز بحساب آورد؟ آيا حاضريم علم امروز را كه خرافهها و نيرنگها و تعصبات ديني را تا اين حد تقليل داده است نفي كنيم؟ آيا فنون جديد را كه تا اين حد به افزايش و گسترش مواد غذايي و تعميم مالكيت و تعليم و تربيت و آسايش و رفاه عمومي كمك كرده است ناديده بينگاريم؟ آيا زندگي در سايه قوانين جمهوري، جمهوري آتن يا امپراتوري روم را با زندگي در سايه قوانين اساسي جديد كه براي ما، هابياس كورپوس «2»، محاكمه در حدود قوانين حقوقي و جزائي و هيأت منصفه، آزادي ديني و فكري و آزادي زنان را آوردهاند ميتوانيم مقايسه كنيم؟ «3»
مرگومير
ويل دورانت، ضمن توصيف وضع اجتماعي عهد ملكه اليزابت (1558 تا 1603) مينويسد: «در جامعه انگليس، عده زيادي از اطفال در كودكي ميمردند. سرتامس برون كه خود پزشك عاليقدري بود شش كودك خود را از دست داد.
بيماريهاي واگير و طاعون شيوع داشت. حد متوسط زندگي طبق حسابي كه شده، هشت سال و نيم بود. «4»
بتدريج با استفاده از صابون، ساختن حمامها و مستراحهاي جديد، وضع عمومي روبه بهبود نهاد. تا قبل از شيوع طب جديد نه تنها در ايران بلكه در سراسر جهان، بيماريهاي واگيردار و امراض عفوني هر سال ميليونها از نفوس بشري را به باد فنا ميداد. «امراض واگيردار، در زمان حكومت آنتونينس «5»، نيم جمعيت امپراتوري روم را بر باد داد، و روم را در برابر نژاد ژرمن پر زادوولد، ناتوان ساخت. طاعون در انگلستان چنان كشتار كرد كه فئوداليسم را از ميان برد.» «6»
______________________________
(1). ويل/ اري يل دورانت، درسهاي تاريخ، ترجمه احمد بطحائي، ص 21- 18 (به اختصار).
(2).Habeas Corpus : در قوانين انگلو ساكسوني، اصلي است كه موضوع آن، تضمين آزادي فردي است در مقابل خطر توقيف و زنداني كردن خودسرانه.
(3) و (4). ويل دورانت، لذات فلسفه، ترجمه عباس زرياب خويي، ص 323.
(5).Antonines
(6). لذات فلسفه، پيشين. ص 323.
ص: 445